آخرالزّمان

آخرالزّمان

آخرالزمان - علائم آخرالزمان و ظهور قائم - مهدویت- مبارزه با صهیونیسم جهانی - شناخت شیطان ودجال
آخرالزّمان

آخرالزّمان

آخرالزمان - علائم آخرالزمان و ظهور قائم - مهدویت- مبارزه با صهیونیسم جهانی - شناخت شیطان ودجال

شهادت برترین بانو، برگ سیاهی از تاریخ

در کتاب سلیم بن قیس هلالی به روایت ابان بن ابی‏عیّاش از او، از سلمان و عبدالله بن عبّاس روایت شده که گفتند:
هنگامی که پیامبر اکرم رحلت کرد، هنوز جنازه مقدّس آن حضرت را به خاک نسپرده بودند که مردم عهد و پیمان خود را شکستند و مرتد شدند و عَلم مخالفت را برافراشتند.


لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید


شهادت برترین بانو، برگ سیاهی از تاریخ
زخم‌های سینه سرخت، می‌کند رسوا ستم را
بر زبان زخم‌هایت، خطبه‌های آتشین است1

در کتاب سلیم بن قیس هلالی2به روایت ابان بن ابی‏عیّاش از او، از سلمان و عبدالله بن عبّاس روایت شده که گفتند:
هنگامی که پیامبر اکرم رحلت کرد، هنوز جنازه مقدّس آن حضرت را به خاک نسپرده بودند که مردم عهد و پیمان خود را شکستند و مرتد شدند و عَلم مخالفت را برافراشتند.
امّا حضرت علی مشغول غسل، کفن و حنوط جسد مبارک
پیغمبر اکرم شد تا اینکه آن جسد مقدّس را به خاک سپرد. سپس علی طبق وصیّت حضرت رسول مشغول جمع‏‌آوری «قرآن مجید»
شد.
پس از این جریان عمر به ابوبکر گفت:
مردم عموماً غیر از علی و اهل بیتش با تو بیعت کردند. به دنبال وی بفرست تا بیاید و بیعت کند. ابوبکر پسرعموی عمر را که نامش قنفذ بود، خواست و به او گفت: نزد علی برو. به وی بگو: خلیفه پیغمبر تو را خواسته! چندین مرتبه قنفذ این مأموریت را انجام داد؛ ولی حضرت امیر نزد آنان نیامد. عمر در حالی که خشمناک بود، برجست و خالد بن ولید و قنفذ را خواست. به آنان دستور داد تا هیزم و آتش برداشتند و به سوی خانه حضرت، روانه شدند. در آن هنگام حضرت زهرا پشت در نشسته بود و جسم آن بانو پس از رحلت رسول خدا ناتوان شده بود.
عمر به در خانه علی که رسید دقّ‏الباب کرد و فریاد زد: ای پسر ابی‏طالب! در را باز کن! حضرت زهرا فرمود:
«ما را با تو چه کار که نمی‏گذاری به عزاداری خویشتن مشغول باشیم؟!» عمر به حضرت فاطمه گفت: در را باز کن! والّا آتش به جان شما می‏زنیم!
فاطمه زهرا3 در جوابش فرمود: «آیا از خدای توانا نمی‏ترسی که داخل خانه من می‏شوی و به خانه‏ام حمله و هجوم می‏کنی؟!» ولی او حاضر نشد که برگردد! آتش خواست و در خانه را آتش زد. وقتی در سوخت، او در را باز کرد! در همین لحظه بود که حضرت زهرا در مقابل وی قرار گرفت و فریاد زد:
«پدر جان! ای رسول خدا! »
او شمشیر خود را همان‏طور که در غلاف بود، بلند کرد و به پهلوی فاطمه زد، وقتی ناله آن بانوی مظلومه بلند شد، با تازیانه به نحوی به ساق دست آن حضرت نواخت که صیحه‏ای زد و پدر خود، رسول خدا6 را به فریاد طلبید.
هنگامی که حضرت امیر با این منظره مواجه شد، از جای برخاست و کمربند او را گرفت و او را از جای کند و بر زمین افکند. آنگاه بینی و گردن وی را کوبید و تصمیم گرفت که او را به قتل رساند! ولی دستور پیامبر6را به یاد آورد که به آن حضرت فرموده بود: «باید صبور و شکیبا باشی.» بنابراین فرمود:
«ای پسر صهاک! سوگند به حقّ آن خدایی که حضرت محمّد را به مقام نبوّت گرامی داشت؛ اگر نه چنین بود که من به خاطر امر خداوند باید صبر کنم، تو می‏دیدی که نمی‏توانستی داخل خانه من شوی! و عمر پیوسته استغاثه می‏کرد!
در این هنگام مردم به میان خانه حضرت علی ریختند و بر آن حضرت غلبه یافته، ریسمان به گردن مقدّسش انداختند!
فاطمه زهرا6 نزدیک در آمد که حضرت امیر را از دست آنان رها کند؛ ولی قنفذ، آن بانوی مظلومه را هدف تازیانه قرار داد! و اثر آن تازیانه نظیر یک بازوبند به بازوی آن حضرت بود تا زمانی که رحلت فرمود.
آنگاه آن بانو را به نحوی به در کوبید که دنده و پهلویش شکست و جنین خود را که در رحم داشت، سقط کرد!
پس از آن، حضرت زهرا6 چنان در بستر بیماری افتاد که دیگر برنخاست و به شهادت رسید.
ابن قتیبه دینورى از راویان اهل سنّت در این باره آورده است:
ابوبکر، عمر را به سوی کسانی که بیعت نکردند و در خانه علی تحصّن کردند, فرستاد. عمر به خانه علی آمد و صدا زد؛ ولی کسی بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست یا باید بیرون بیایید و بیعت کنید یا خانه را بر سر آنان که در آن هستند، آتش می‌زنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: ولو فاطمه در آن باشد. همه بیرون آمدند؛ ولی علی بیرون نیامد. عمر نزد ابوبکر رفت و گفت: آیا نمی‌خواهی از علی که از بیعت سر باز زده، بیعت بگیری؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو علی را بیاور. قنفذ آمد و علی به او گفت: «چه کار داری؟» قنفذ گفت: خلیفه رسول خدا تو را می‌خواهد. علی به او گفت: «زود بر پیامبر دروغ بستید.» قنفذ پیام علی را به ابوبکر رساند. ابوبکر گریه‌ای طولانی کرد. عمر گفت: علی را رها نکن. ابوبکر به قنفذ گفت: دوباره نزد علی برو و بگو: با خلیفه رسول خدا بیعت کن. علی گفت: «سبحان الله! آنچه را که از آن او نیست، برای خودش ادّعا کرده است.» قنفذ پیام علی را به ابوبکر رساند. ابوبکر باز هم بسیار گریه کرد. پس از آن، عمر برخاست و گروهی با او همراه شدند و به درِ خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتی فاطمه صدای آنها را شنید, با صدای بلند فریاد کرد:
«یا ابتاه یا رسول الله! پس از تو از پسرخطّاب و پسر ابی قحافه،
چه‌ها که نکشیدیم.» وقتی که گروه مهاجم، گریه فاطمه را شنیدند، در حالی که گریه می‌کردند، برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت؛ ولی عمر و عدّه‌ای ماندند. علی را بیرون آوردند و گفتند: بیعت کن. علی گفت: «اگر بیعت نکنم، چه می‌کنید؟» گفتند: به خدا سوگند گردنت را می‌زنیم.3
ابوبکر به عمر بن خطاب مأموریّت داد که برود و آنان را از خانه بیرون بیاورد و به وى گفت: چنانچه مقاومت کردند و از بیرون آمدن خوددارى کردند، با آنان جنگ کن. عمر با شعله آتشى که همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه برداشته بود، به سوى آنها حرکت کرد. فاطمه گفت: «یا بن الخطّاب اجیت لتحرق دارنا؟؛ اى پسرخطّاب! آتش آورده‌اى خانه مرا بسوزانى؟» گفت: بلى، مگر اینکه به آنچه امّت در آن داخل شده‌اند (بیعت با ابوبکر) شما هم داخل شوید ...4
در ادامه روایات شده است:
مردم جلو آمدند تا وارد خانه شدند و بر امیرمؤمنان مسلّط گردیدند و طنابی بر گردن مولا انداختند. حضرت فاطمه میان امیرمؤمنان و مردم قرار گرفت و مانع بردن آن حضرت شد. قنفذ ملعون با شلّاق بر بازوی حضرت زد. این ضربه برای دختر پیامبرکشنده بود.بازوی آن حضرت آن‌قدر ورم کرد که تصوّر می‌شد ایشان بازوبند بسته باشند. فاطمه زهرا مجبور شد به گوشه‌ای از خانه پناه برد. آن ملعون حضرت زهرا را چنان از علی جدا کرد که بر دیوار اصابت نمودند و پهلوی آن حضرت شکسته شد و محسن را نیز سقط نمود و پس از آن بستری شد تا به شهادت رسید. بنابراین ایشان شهیده هستند.5
امام صادق فرمودند:
«در اثر ضرباتی که قنفذ بر پیکر نازنین زهرا وارد ساخت، سقط جنین کرد و بدان علّت پیوسته رنجور و ضعیف می‌گشت تا اینکه بستری شد و امیرمؤمنان و اسماء، بنت عمیس از آن حضرت پرستاری می‌نمودند.»6
امام باقر می‌فرمایند:
«هنگامی که پیامبر وفات یافت و آن حوادث که عدّه‌ای به خانه فاطمه هجوم آوردند، اتّفاق افتاد و امیرالمؤمنان، علی را بیرون کشاندند، در اثر آن لگدی که به پهلوی فاطمه زدند، او فرزند کاملی را که در رحم داشت، سقط کرد و این مسئله موجب بیماری و وفات ایشان شد.»7

1.رضا اسماعیلی.

2.کتاب سلیم بن قیس، ص 249؛ عوالم العلوم و المعارف، ج 11، صص 220 ـ 224، ش 1.

3.ابن قتیبه دینوری، الامامـه و السیاسـه، تحقیق استاد علی شیری، ج 1, ص 30.

4.اندلسی، احمد بن محمّد بن عبدربّه، العقد الفرید، ج 3، ص 63.

5.سبحانی نسب، علیرضا، جرعه‌ای از کوثر، ص 185.

6.دلائل الامامـة، ص 40؛ بحارالأنوار، ج 43، صص 170 و 211.

7.دلائل الامامـة، ص 26.

منبع: من فاطمه هستم ، واحد پژوهش مؤسسه فرهنگی موعود عصر (عج)، 1391

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد