آخرالزّمان

آخرالزّمان

آخرالزمان - علائم آخرالزمان و ظهور قائم - مهدویت- مبارزه با صهیونیسم جهانی - شناخت شیطان ودجال
آخرالزّمان

آخرالزّمان

آخرالزمان - علائم آخرالزمان و ظهور قائم - مهدویت- مبارزه با صهیونیسم جهانی - شناخت شیطان ودجال

پنجره فولاد رضا برات کربلا میده!

وقتی در کنار ضریح مبارک امام حسین(ع) بودم خوب می فهمیدم که چرا در مداحی های مختلف می گویند پنجره فولاد رضا برات کربلا میده!


لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید


ماه رمضان سال 1390 بود و حوادث قبل از ماه رمضان به نوعی در من تاثیر گذاشته بود و می خواستم در شب های قدر امسال به نوعی از کارها و خطاهای قبلی خود توبه کنم و به راه راست بازگردم.

این جریانات سبب شد تا هر سه شب قدر را در حرم عبدالعظیم حسنی باشم و مراسم احیاء را در آنجا به جا آورم. در روزهای بعد حوادث زندگی من آغاز شد، و با سایت های مذهبی آشنا شدم و سپس به دانلود سخنرانی های مذهبی پرداختم و در یکی از همین سخنرانی ها شنیدم که برای رفتن به کربلا باید ابتدا به مشهد رفت و این حاجت را از امام رضا (ع) طلبید. به همین خاطر از آن روز خواستار رفتن به مشهد شده بودم ولی فرصتی برای آن ایجاد نمی شد تا اینکه چندین روز گذشت و یک روز نزدیک غروب بود که به مریضی سختی دچار شدم به نحوی که به طورکامل در بستر بیماری در خانه خوابیده بودم و در روز دوم بیماری ساعتی از غروب آفتاب گذشته بود که مادرم بر بالینم حضور پیدا کرد و به من خبر داد که عمویم طی تماس تلفنی به آنها گفته که عازم مشهد است و اگر من تمایل دارم می توانم با او همراه شوم، که مادرم  در جواب گفته بود من بسیار مریض هستم و نمی توانم بیایم، با شنیدن این خبر خوب گویا در همان لحظه به یکباره بیماری از وجودم خارج شد و از جای خود بلند شدم و بسیار شادمان بودم و دقایقی بعد وقتی دیدم کسالتم برطرف شده با عمویم تماس گرفتم و اعلام کردم که با او خواهم آمد و شب بعد عازم مشهد شدم.

حالا رسیدیم به اصل ماجرا که مربوط می شود به شبی که من در حرم امام رضا(ع) سپری کردم، در تاریخ 1390/6/18 بود که ساعت 10 شب به تنهایی رفتم حرم و بعد به کنار ضریح رفتم و مشغول خواندن زیارت نامه و نماز و دعاهای گوناگون شدم و از آنجا که در ماه شهریور بودیم حرم بسیار شلوغ بود به طوری که در ساعت 2 شب دست من پس از تلاش بسیار به ضریح رسید و سپس با حالی متغییر وارد صحن شدم، ساعتی را در صحن های مختلف به پیاده روی پرداختم و پس از چندین مرتبه که قصد نشستن داشتم در نهایت در گوشه سمت چپ صحن انقلاب روبروی پنجره فولاد و گنبد طلایی امام رضا(ع) و نزدیک به در خروجی به سمت صحن آزادی، جلوی درِ ورودی اتاق خادمین حرم را برای نشستن انتخاب کردم ( البته آن شب آن در بسته بود و رفت و آمدی از آنجا صورت نمی گرفت).


حدود نیم ساعت آنجا نشسته بودم و چشم دوخته بودم به گنبد طلایی امام رضا(ع) و از آقا سفر کربلا را درخواست می کردم، در همین حال گروهی از جوانان و نوجوانان به همراه مداح جوانی که سید بود از ورودی ای که بسمت صحن آزادی است وارد صحن انقلاب شدند و درست آمدند جلوی من داخل صحن ایستادند و در این هنگام خانم هایی که همراه این هیئت بودند و در صحن انقلاب روی فرش های جلویی من نشسته بودند با دیدن مداح از او خواستند که برایشان زیارت عاشورا را تلاوت کند ولی مداح به دلیل کسالت و گرفتگی گلوی خویش ابتدا قصد نداشت ولی اصرار زیاد همراهان او باعث شد تا قبول کند و به همراه نوجوانان و جوانان همراه خود آمدند و درست در کنار من روی سکوی جلویِ در نشستند و همچنین آن خانم هایی هم که در صحن روی فرشها بودند آمدند و در لبه جلوی سکو نشستند و سپس مداح شروع به روضه خوانی کرد و قصد داشت زیارت عاشورا بخواند ولی به یکباره روضه مقتل را خواند و همه به طور فزاینده ای گریه می کردیم و بارها در حین مداحی از امام رضا(ع) سفر کربلا برای جمع حاضر را طلب میکرد و من نیز بهت زده و گریه کنان و متحیّر بودم که چه اتفاقی در حال روی دادن است.

مداحی آن سید که به پایان رسید من هنوز در حال گریه کردن بودم و دلیل آن این بود که روضه که تمام شد خانم ها تشکر کردند و رفتند و جوانانی که در کنار ما بودند از مداح پرسیدند که شما قرار بود زیارت عاشورا بخوانی چه شد که فقط ذکر مقتل خواندی و طلب زیارت کربلا از امام رضا(ع) می کردی؟ مداح در جواب گفت نمی دانم چه شد که یکباره زیارت عاشورا نخواندم و فقط ذکر مقتل خواندم و برای خودش هم عجیب بود که گلوی گرفته او یاری کرده بود و در هنگام مداحی بهبود پیدا کرده بود.

مداح و جوانان همراه او متعجب بودند که من هنوز پس از پایان مداحی با شدت بیشتری گریه می کردم . برای همین من تمام ماجرا را برای آن سید بازگو کردم و گفتم که قصدم از این سفر فقط درخواست سفر کربلا از امام رضا(ع) بود و امشب به همین منظور در صحن امام رضا(ع) ماندم و جالب این بود که پس از بارها که قصد نشستن کرده بودم در این گوشه صحن ساکن شدم و شما هم دقیقا آمدید با گروه همراه خود در کنار من نشستید و جالب تر این بود که قرار بود زیارت عاشورا بخوانید ولی به جای آن فقط ذکر مقتل و طلب سفر کربلا از امام رضا(ع) را خواندید.سپس بسیار از ایشان تشکر کردم و مداح به من گفت انشاالله به سفر کربلا بروید و در کنار ضریح از ما هم یاد کنید( البته ایشان قبلا به عتبات مشرف شده بودند) وقتی جویای آنها شدم متوجه شدم که آنها از یکی از هیئت های مقیم تهران هستند که چند روزی را به طور دسته جمعی برای زیارت مشهد آمده اند و امشب نیز به طور اتفاقی وارد صحن انقلاب شدند و این جریانات رقم خورد. فقط می توانم بگویم این یکی از بهترین و زیباترین شب های زندگیم بود.

پس از بازگشت از این سفر اتفاقات مختلفی در زندگی من رخ داد که مجال پرداختن به آنها نیست، گذشته از این حوادث بعد از این سفر من در فکر این بودم که برای رفتن به کربلا به پول نیاز دارم و بدلیل عدم اشتغال معلوم نیست که تا چه مدت طول خواهد کشید که به کربلا بروم. در همین روزها بود که در طی مداحی شنیدم که کسی می گفت پنجره فولاد رضا برات کربلا می دهد و تازه به اتفاقی که برایم در نیمه شبی در صحن امام رضا(ع) و در روبروی پنجره فولاد افتاده بود پی بردم و اطمینان قلبی بیشتری پیدا کردم. از این به بعد توسلم به امام رضا(ع) بیشتر شده بود و در روز تولد امام رضا(ع) هم روزه گرفته بودم و همان روز به حرم عبدالعظیم حسنی رفته بودم.

حدود 35 روز از بازگشت از مشهد گذشته بود که موفق شدم در جایی مشغول به کار شوم و همین امر باعث شد که امیدوار باشم که با پس انداز پول میتوانم به سفر کربلا بروم ، به همین دلیل چندی بعد به دنبال پاسپرت و نام نویسی در یکی از تورهای زیارتی رفتم.

اتفاقات ریز و درشت دیگری در زندگی من جریان داشت تا اینکه در روز 25 صفر (1390/10/29 ) با افرادی از هیئت اُمنای یک هیئت در نزدیکی محل سکونت خود آشنا شدم که آنها از من دعوت کردند که به هیئت آنها بیایم( پیش از این به هیئات نمیرفتم مگر مساجد و اماکن زیارتی) و جالب بود که برای اولین بار در شب شهادت امام رضا(ع) به این هیئت رفتم و پس از آن در مناسبت های مختلف به این هیئت می روم.

حدود یک ماه و نیم پس از آشنائی با اعزای این هیئت بود که توفیق حاصل شد و پس از 6 ماه انتظار دقیقاً در تاریخ 1390/12/18 در کربلای معلا و در بین الحرمین بودم.

وقتی در کنار ضریح مبارک امام حسین(ع) بودم خوب می فهمیدم که چرا در مداحی های مختلف می گویند پنجره فولاد رضا برات کربلا میده!

نظرات 4 + ارسال نظر
علی جعفری یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 22:38 http://www.chekhabar.info

سلام

مطلب خوبی نوشتی.
همه چیز از یک جرقه و یا یک حادثه پیش میاد و باعث تحول در وجود انسان می شود و این تحول اگر از طریق محبت به اولیای الهی و ائمه باشد ، بیمه صد درصدی خواهد شد.

حامد جمعه 29 دی 1391 ساعت 15:45 http://sedayesokott.blogfa.com

خوش به حالت داداش، من خیلی وقته هم هوایه کربلا دارم و هم مشهد
برام دعاکن برم.
یا علی

پیلیسوک جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 02:37 http://pelisook.blogfa.com

عالی بود......................... خوش به سعادتتون.....

درد دل با کاغذ سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 00:31 http://WWW.RAH-YAFTE.BLOGSKY.COM

همه گویند محال است ولی...
دلخوشم من به محالات رضا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد