در زمانهای قدیم مرد دانشمندی بود که پسری داشت و آن پسر علاقهای به علم پدرش نشان نمیداد و در مورد دانش پدرش چیزی از او نمیپرسید. آن مرد دانشمند همسایهای داشت که به نزد او میآمد، پرسشهایش را با او مطرح میکرد و مطالبی از او میآموخت. تا اینکه زمان مرگ مرد دانشمند نزدیک شد.
لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید
داستان آفرینش انسان و آغاز حیات او بر کرة خاک با یک عهد و پیمان شکل
میگیرد. عهد و پیمانی که بر پذیرش پروردگاری خداوند متعال و نفی پرستش
شیطان بسته شد و همة انسانها بر وفای به آن همداستان شدند:
ای
فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید؛ زیرا وی
دشمن آشکار شماست؟ و اینکه مرا بپرستید؛ این است راه راست!1
و
[یاد کن] هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّه آنها را
برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند:
«چرا، گواهی دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل
بودیم.2
این عهد و پیمان در طول تاریخ، بارها و بارها توسط پیامبران
الهی و جانشینان آنها، به انسانها یادآوری شد تا آنان نسبت به عهدی که با
خدای خود داشتند دچار فراموشی نشوند:
و در حقیقت، در میان هر امتی فرستادهای برانگیختیم [تا بگوید:] خدا را بپرستید و از طاغوت [= فریبگر] بپرهیزید.3
و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که: «خدایی جز من نیست، پس مرا بپرستید».4
از
سوی دیگر برای این که مردم در وفا به پیمانی که بر عهده داشتند دچار مشکل
نشوند و در تشخیص راهی که به اطاعت و بندگی خدا و مخالفت با شیطان
میانجامد گرفتار سردرگمی نگردند، به آنان گوشزد شد که اطاعت خدا در اطاعت
رسول اوست و هر کس بیشتر در طریق اطاعت رسول گام بردارد در اطاعت خدا از
دیگران پیشی گرفته است:
هر کس از پیامبر فرمان بَرَد، در حقیقت، خدا را فرمان برده؛ و هر کس رویگردان شود، ما تو را بر ایشان نگهبان نفرستادهایم.5
...
و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را
بازداشت بازایستید و از خدا پروا بدارید که خدا سخت کیفر است.6
با
پایان یافتن عصر رسالت، نه تنها از بار عهد و پیمانی که آدم خاکی با خدای
خود داشت کاسته نشد، بلکه بسیار شدیدتر از دوران حیات پیامبر(ص) از او
خواسته شد که به عهد و پیمان خود وفا کند؛ چرا که او در وفاداری به این
پیمان مورد بازخواست قرار خواهد گرفت:
... و به پیمان [خود] وفا کنید؛ زیرا که از پیمان پرسش خواهد شد.7
و این عهد، چنانکه امام موسی کاظم(ع) در تفسیر آیه یادشده میفرماید، چیزی نبود جز پیروی از امیر مؤمنان علی(ع):
[مراد
از] عهد [در این آیه] آن پیمانی است که پیامبر درباره دوستی ما و پیروی از
امیر مؤمنان[ع] از مردم گرفت؛ اینکه با او مخالفت نورزند، از او پیشی
نگیرند، با خاندانش نیکی کنند و آنها را آگاه کرد که درباره این پیمان
بازخواست خواهند شد.8
یعنی این بار عهد آدمی با خدای خود در
صورتی دیگر متجلی شد و اطاعت امیر مؤمنان و امامان پس از او همسنگ اطاعت
خدا و رسول او گردید:
آگاه باشید، هر کس خدا را درباره ولایت امیر مؤمنان و امامان پس از او پیروی کند، این همان پیمان گرفته شده از سوی خداوند است.9
و
برای اینکه هیچکس در شناسایی شخصی که پس از پیامبر(ص) میبایست با او
عهد اطاعت بسته میشد به اشتباه نیفتد، در اجتماعی عظیم از مسلمانان نو
شدن عهد آدمی به آگاهی همگان رسید و اعلام شد هر کس پیمان ولایت نبی
خاتم(ص) را پذیرفته از این پس باید به پیمان ولایت امیر مؤمنان علی(ع)
گردن نهد:
هر کس را من مولای اویم، پس این علی مولای اوست.10
ای مردم! هر کس خدا و رسولش و علی و امامانی را که از آنها یاد کردم، اطاعت کند، بیتردید به رستگاری بزرگی نائل آمده است.11
و از همین رو بود که این روز را روز «عهد معهود» (عهد شناخته شده) نامیدند.
همانا امروز، روزی بس بزرگ است... امروز، روز کامل شدن دین و روز عهد و پیمان شناخته شده است.12
آری،
انسانها مأمور شدند که پس از رحلت نبی خاتم(ص) با وصی او تجدید عهد کنند و
دست در دست او بگذارند تا به فرموده حضرت زهرا(س)، آنها را آسان آسان و به
راحتی و ملایمت به راه هدایت و رستگاری رهنمون شود:
به خدا سوگند،
اگر پای در میان مینهادند و علی را بر کاری که پیغمبر به عهدة او نهاد
میگذاردند، آسان آسان ایشان را به راه راست میبرد و حق هر یک را بدو
میسپرد. چنانکه کسی زیانی نبیند و هر کس میوه آنچه کشته است بچیند.
تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سیر و زبونان در پناه صولت او دلیر
میگشتند. اگر چنین میکردند درهای رحمت از زمین و آسمان به روی آنان
میگشود. اما نکردند و به زودی خدا به کیفر آنچه کردند آنان را عذاب خواهد
فرمود.13
اما چنانکه فاطمه زهرا(س) نیز فرمودند: اینچنین نشد
و بدعهدی و عهدشکنی از همان نخستین روزهای عروج رسول خدا(ص) آغاز گردید و
پیمانی که جماعت مسلمین در روز غدیر بر اطاعت ولی خدا بسته بودند به راحتی
شکسته شد و جز جمع اندکی، همه امت اسلامی از اطراف امام و حجت عصر پراکنده
شدند:
هنگامی که پیامبر (ص) رحلت فرمود همه مردم جز سه تن؛ سلمان، مقداد و ابوذر غفاری، به گذشته کفرآمیز خود برگشتند.14
از
آن به بعد اگر چه در مقاطعی از دوران 250 ساله امامت شیعه، شاهد روی آوردن
مردم به ائمه معصومین(ع) و مرجعیت علمی آنها هستیم، اما هیچگاه عهدی که
مردم در برابر امامان خود داشتند به تمامی پاس داشته نشد و این سخن امامان
معصوم(ع) که فرموده بودند:
مردم تنها به سه چیز تکلیف شدهاند: شناخت
امامان، تسلیم شدن به ایشان در آنچه بر آنها وارد میشود و رجوع به آنها
در آنچه که در آن اختلاف دارند.15
هیچگاه محقق نشد و سرانجام
بدعهدیها و عهدشکنیهای امت اسلام منجر به مقتول و مسموم شدن یازده امام و
غیبت آخرین امام شد و جامعة اسلامی از برکات حضور امام معصوم(ع) در میان
خود محروم گشت. و این همان اتفاقی بود که پیش از این در کلام امام محمد
باقر(ع) پیشبینی شده بود:
هنگامی که خداوند تبارک و تعالی، از آفریدگانش خشمگین شود، ما [اهل بیت] را از مجاورت با آنها دور میسازد.16
آری،
غیبت امام از جامعه و به درازا کشیدن آن نتیجه بدعهدی و پیمانشکنی مردم
نسبت به حجتهای الهی و جانشینان به حق رسول خدا(ص) است و تا زمانی که مردم
چنانکه باید و شاید به پیمانی که در برابر امامان معصوم(ع) برعهده دارند
وفا نکنند و با همه وجود آماده پذیرش اوامر و نواهی آنها نگردند، ظهور
محقق نخواهد شد؛ چنان که امام عصر(ع) فرمود:
اگر شیعیان ما - که
خداوند توفیق طاعتشان دهد - در راه ایفای پیمانی که بر دوش دارند همدل
میشدند، میمنت ملاقات ما از ایشان به تأخیر نمیافتاد و سعادت دیدار ما
زودتر نصیب آنان میگشت، دیداری بر مبنای شناخت راستین و صداقتی از آنها
نسبت به ما.17
با توجه به همین اهمیت وفا به عهد و پیمان و
تأثیر آن در ظهور امام عصر(ع) بوده است که از ما خواستهاند هر بامداد عهد
و پیمان اطاعتی را که نسبت به امام خود بر دوش داریم، به یاد آوریم و آن
را تجدید کنیم:
بار خدایا! من در بامداد این روز و تمام دوران
زندگانیام، عهد، عقد و بیعتی را که نسبت به او (امام مهدی(ع)) بر گردن
دارم، تجدید میکنم، که هرگز از آن برنگردم و بر آن پایدار بمانم.18
در
پایان این مقال توجه شما را به روایتی بلند و پرمعنا از امام باقر(ع) جلب
میکنیم. در این روایت امام باقر(ع) در پاسخ پرسش یکی از یاران خود که از
زمان فرا رسیدن امر [ظهور] پرسیده، در قالب یک داستان یا حکایت تمثیلی با
تقسیم زمانها به سه زمان گرگ، قوچ و ترازو بر این واقعیت تصریح کردهاند
که مردم در یک مقطع زمانی که از آن به «زمان گرگ» تعبیر میکنند، یکسره از
در پیمانشکنی با خاندان رسالت برآمدند و حتی در فکر وفا به پیمان خود
نبودند، اما در مقطع زمانی دیگر که از آن با تعبیر «زمان قوچ» یاد
میکنند، مردم اگر چه تصمیم دارند به پیمان خود وفا کنند، اما در عمل
پیمانشکنی میکنند و از بازگرداندن حقوق اهل بیت(ع) سرباز میزنند، تا
سرانجام در مقطعی از زمان که «زمان ترازو» نامیده میشود، مردم واقعاً
تصمیم میگیرند به پیمان خود عمل کنند و حقوق غصب شده خاندان رسالت را به
آنها برگردانند. و این زمان، زمانی است که میتوان در آن امید تحقق ظهور
داشت.
زراره نقل میکند که: حمران از امام باقر(ع) پرسید:
قربانت گردم کاش به ما میفرمودید این امر (ظهور امام مهدی(ع)) چه زمانی
خواهد بود تا به آن خبر شادمان شویم. آن حضرت فرمود: ای حمران تو دوستان و
برادران و آشنایانی داری.19 در زمانهای قدیم مرد دانشمندی بود که پسری
داشت و آن پسر علاقهای به علم پدرش نشان نمیداد و در مورد دانش پدرش
چیزی از او نمیپرسید. آن مرد دانشمند همسایهای داشت که به نزد او
میآمد، پرسشهایش را با او مطرح میکرد و مطالبی از او میآموخت. تا
اینکه زمان مرگ مرد دانشمند نزدیک شد، پس او فرزندش را فرا خواند و گفت:
»تو از آنچه در نزد من بود دوری میگزیدی علاقهای به آن نشان نمیدادی و
چیزی از من نمیپرسیدی، اما همسایهای دارم که به نزد من میآمد و از من
سؤالاتی میکرد و چیزهایی فرا میگرفت و به ذهن میسپرد. اگر به چیزی نیاز
داشتی، نزد او برو« و همسایهاش را به او معرفی کرد. مرد دانشمند از دنیا
رفت و پسر (همچنان) زنده بود تا اینکه پادشاه آن زمان خوابی دید و سراغ
آن مرد دانشمند را گرفت. به او گفته شد: «آن مرد از دنیا رفته است».
پادشاه گفت: «آیا فرزندی از او بهجای مانده است؟» گفتند: «آری او یک پسر
بهجا گذاشته است».
پادشاه گفت: «او را نزد من بیاورید» و کسانی
را به دنبال پسر فرستادند تا او را نزد پادشاه بیاورند. پسر [با خود] گفت:
«به خدا قسم، نمیدانم چرا پادشاه مرا احضار کرده است. من هیچ دانشی ندارم
و اگر پادشاه چیزی از من سؤال کند، بیشک رسوا خواهم شد» در این حال سفارش
پدرش را (در هنگام مرگ) به خاطر آورد. پس نزد همسایهای که از پدرش علم
میآموخت رفت و به او گفت: «پادشاه کسانی را به دنبال من فرستاده و
نمیدانم چرا احضارم کرده است. پدرم به من گفته بود اگر به چیزی نیاز
داشتم، به شما مراجعه کنم». همسایه گفت: «اما من میدانم 20 بهخاطر چه
چیزی تو را احضار کرده است. اگر به تو بگویم تو باید هر چیزی را که خدا از
این طریق نصیب تو گرداند، با من تقسیم کنی». پسر گفت: «میپذیرم» همسایه
از او خواست سوگند یاد کند و به او اطمینان دهد که به عهدش وفا میکند.
پسر هم سوگند یاد کرد. آن مرد گفت: «پادشاه میخواهد از تو در مورد خوابی
که دیده پرسش کند و بداند که این زمان چه زمانی است. پس بگو این «زمان
گرگ» است. پسر نزد پادشاه رفت و پادشاه گفت: «آیا میدانی به چه دلیلی تو
را احضار کردهام؟» پسر گفت: مرا احضار کردهاید تا در مورد خوابی که
دیدهاید از من بپرسید و بدانید که اکنون چه زمانی است». پادشاه گفت:
«درست گفتی. پس به من بگو این زمان چه زمانی است». پسر گفت: «این زمان
«زمان گرگ» است». پادشاه دستور داد پاداشی به آن پسر بدهند، آن پسر جایزه
را گرفت و به سوی خانهاش رفت. اما از اینکه به دوستش (مرد همسایه) وفا
کند، خودداری کرد و [با خود] گفت: «شاید پیش از اینکه این مال را به او
بدهم یا خودم بخورم از دنیا رفتم و شاید پس از این به آن مرد نیاز نداشته
باشم و دیگر از اینگونه پرسشهایی که از من پرسیده شد، از من سؤال نشود».
پس مدت زیادی [در وفا کردن به آن مرد] درنگ کرد.
مدتی بعد
پادشاه خوابی دید و بهدنبال پسر فرستاد. پسر از کرده خود پشیمان شد و [با
خود] گفت: «به خدا سوگند، هیچ دانشی ندارم که با آن نزد پادشاه بروم و
نمیدانم با دوستم (همسایه) چکار کنم چون به او نیرنگ زده و به او وفا
نکردهام» بعد گفت: «به هر حال به نزد او میروم، از او عذرخواهی میکنم و
برای او سوگند یاد میکنم، شاید او [از خواب پادشاه] به من خبر دهد». پسر
نزد مرد همسایه رفت و گفت: «کاری کردهام که نمیباید میکردم و به آنچه
که میان من و تو بوده وفا نکردهام و آنچه داشتم از دستم رفته و به تو
نیازمند شدهام. تو را به خدا قسم میدهم که مرا تنها نگذاری، من به تو
اطمینان میدهم که هر چه بهدست آوردم با تو تقسیم کنم. پادشاه به دنبال
من فرستاده و نمیدانم از من چه میپرسد». آن مرد (همسایه) گفت: «پادشاه
میخواهد از تو در مورد خوابی که دیده سؤال کند و بداند که این زمان چه
زمانی است. پس تو به پادشاه بگو: این زمان، «زمان قوچ» است». آن پسر نزد
پادشاه رفت، پادشاه وارد شد و گفت: «میدانی چرا به دنبال تو فرستادهام؟»
آن پسر گفت: «شما خوابی دیدهاید و میخواهید بدانید که اکنون چه زمانی
است». پادشاه خطاب به پسر گفت: «درست گفتی. پس به من بگو این زمان، چه
زمانی است؟» پسر گفت: «این زمان، زمان قوچ است». پس از آن پادشاه دستور
داد پاداشی به پسر بدهند. پسر آن پاداش را گرفت و به سمت خانهاش رفت و
فکر میکرد که آیا به دوستش وفا کند یا نه، یکبار تصمیم میگرفت وفا کند و
یکبار تصمیم میگرفت به عهدش وفا نکند پس از آن گفت: «شاید پس از این دیگر
تا ابد به آن همسایه نیازی نداشته باشم» و در نهایت تصمیم گرفت که
بیوفایی کند و به عهدش وفا نکند. پس مدتی دیگر در وفا به عهدش درنگ کرد.
مدتی
بعد پادشاه خوابی دید و به دنبال پسر فرستاد، آن پسر بهخاطر آنچه با
دوستش کرده بود پشیمان شد و پس از دو بار بیوفایی گفت: «چه کنم که دانشی
ندارم» سپس تصمیم گرفت که به نزد مرد همسایه برود. پسر نزد آن همسایه رفت
و او را به خدای تبارک و تعالی سوگند داد و از او خواست که او را [در مورد
خواسته پادشاه] آگاه سازد و به همسایه گفت این بار به او وفا میکند و به
او اطمینان داد و گفت: «مرا به این حال وامگذار! بدون شک دیگر پیمانشکنی
نمیکنم و به تو وفا میکنم» همسایه از او خواست تا به او اطمینان دهد،
سپس گفت: «تو را خوانده تا از تو در مورد خوابی که دیده سؤال کند و بداند
که این زمان چه زمانی است. وقتی که پادشاه از تو سؤال کرد، بگو این زمان،
«زمان ترازو» است» آن پسر نزد پادشاه رفت و پادشاه وارد شد و گفت:
«[میدانی] چرا تو را احضار کردهام؟» پسر گفت: «شما خوابی دیدهاید و
میخواهید سؤال کنید که این زمان چه زمانی است» پادشاه گفت: «درست گفتی پس
به من بگو اکنون چه زمانی است». پسر گفت: «این زمان، زمان ترازو است».
پادشاه دستور داد هدیهای به او بدهند، پسر هدیه را گرفت و آنرا نزد مرد
همسایه برد و آنرا جلوی همسایه گذاشت و گفت: «آنچه که من بهدست آوردهام
برای تو آوردم پس تو آن را تقسیم کن».
آن همسایه دانشمند گفت:
«زمان اول زمان گرگ بود و تو از گرگها بودی و زمان دوم زمان قوچ بود که
قوچ تصمیم میگیرد و انجام نمیدهد و تو هم مثل قوچ تصمیم میگرفتی اما
وفا نمیکردی و این زمان (سوم) زمان ترازو بود و تو در آن زمان وفادار
بودی. پس بگیر آنچه که برای تو است چون من نیازی به آن ندارم» و آن
دانشمند (همسایه) هدیه را به پسر برگرداند.21
پینوشتها:
1 . ألم أعهد إلیکم یا بنیادم أن لاتعبدوا الشیطان إنّه لکم عدوّ مبین و أن اعبدونی هذا صراط مستقیم. سوره یس (36)، آیه 61-60.
2
. و إذ أخذ ربّک من بنیادم من ظهورهم ذرّیتهم و أشهدهم علی أنفسهم ألست
بربّکم قالوا بلی شهدنا أن تقولوا یوم القیامة إنّا کنّا عن هذا غافلین.
سوره اعراف (7)، آیه 172.
3 . و لقد بعثنا فی کلّ أمة رسولاً أن اعبدوا اللَّه واجتنبوا الطاغوت... .
سوره نمل (16)، آیه 36.
4 . و ما أرسلنا من قبلک من رسول إلّا نوحی إلیه أنّه لا إله إلّا أنا فاعبدون.
سوره انبیا (21)، آیه 25.
5 . من یطع الرسول فقد أطاع اللَّه و من تولّی فما أرسلناک علیهم حفیظاً.
سوره نساء (4)، آیه 80.
6 . ... و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا و اتقوا اللَّه إنّ اللَّه شدید العقاب.
سوره حشر (59)، آیه 7.
7 . ... و أوفوا بالعهد إنّ العهد کان مسئولاً. سوره اسراء (17)، آیه 3.
8
. العهد ما أخذ النبی علیالناس فی موّدتنا و طاعة أمیرالمؤمنین أن
لایخالفوه ولایتقدّموه ولایقطعوا رحمه و أعلهم أنّهم مسئولون عنه.
محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج24، ص187، ح1. سوره مریم (19)، آیه 87.
9 . ألا من دان اللَّه بولایة امیرالمؤمنین والأئمة من بعده فهوالعهد عنداللَّه.
به
نقل از امام صادق(ع) در تفسیر آیه شریفه «لایملکون الشفاعة إلّا من اتّخذ
عند الرحمن عهداً.»؛ [آنان] اختیار شفاعت را ندارند، جز آنکس که از جانب
[خدای] رحمان پیمانی گرفته است. (بحارالانوار، ج24، ص333، ح58.)
10. من کنت مولاه فهذا علی مولاه... . ابو منصور احمد بن علی بن ابیطالب طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص56-66.
11. معاشر الناس! من یطع اللَّه و رسوله و علّیاً والائمّة الذین ذکرهم فقد فاز فوزاً عظیما. همان.
12. إنّ هذا یوم عظیم الشأن... یوم کمال الدین و یوم العهد المعهود. بحارالانوار، ج37، ص164، ح40.
13. همان، ج43، ص158. همچنین ر.ک: سیدجعفر شهیدی، زندگانی فاطمه زهرا(ع)، ص151.
14.
إنّ النبی، صلّی اللَّه علیه و آله، لمّا قبض ارتدّ الناس علی أعقابهم
کفّاراً إلّا ثلاثة: سلمان والمقداد و أبوذر الغفاری. بحارالانوار، ج28،
ص259، ح42.
15. إنّما کلّف الناس ثلاثه: معرفة الأئمّة والتسلیم لهم
فیما و رد علیهم والردّ إلیهم فیما اختلفوا فیه. حدیث از امام باقر(ع).
محمدبن یعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص390، ح1.
16. إذا غضب اللَّه تبارک و تعالی علی خلقه، نحّانا عن جوارهم. همان، ص343، ح31.
17.
لو أنّ أشیاعنا، و فقّهم اللَّه لطاعته، علی اجتماع من القلوب فی الوفاء
بالعهد علیهم، لما تأخّر عنهم الیمن بلقائنا و لتعجلّت لهم السعادة
بمشاهدتنا علی حقّ المعرفة و صدقها منهم بنا. بحارالانوار، ج53، ص177.
18.
أللّهم إنّی أجدّد له فی صبیحة یومی هذا و ماعشت من أیّام حیاتی عهداً و
عقداً و بیعة له فی عنقی لا أحوال عنها ولا أزول أبداً. همان، ج102، ص111.
19. مرحوم علامه مجلسی در توضیح این سخن حضرت(ع) که «تو را دوستان و
برادرانی است» میفرماید: «شاید هدف از آوردن این حکایت، این باشد که این
زمان، زمانه وفای به عهد نیست و اگر زمان ظهور این امر را به تو بگویم، تو
دوستان و آشنایانی داری و زمان ظهور را به آنها میگویی در نتیجه خبر میان
مردم پراکنده میشود و باعث فساد میشود. و عهد و پیمان به پوشیده داشتن
زمان ظهور هم فایدهای ندارد؛ اگر هنوز زمان ترازو نرسیده باشد، تو به عهد
خود وفا نمیکنی.
یا معنای این سخن این است که تو آشنایانی داری، پس
به آنها بنگر آیا آنها با تو در چیزی هم رأی هستند یا اینکه اصلاً به عهد
تو وفا میکنند؛ پس چگونه امام زمان(ع) در اینگونه زمان ظهور میکند!
یا
اینکه مقصود این است که تو میتوانی آنرا استعلام کنی، پس برای کسب علم به
حال آشنایان و برادرانت بنگر هر چه از آنها عزم و تصمیم قاطع بر
فرمانبرداری و اطاعت و تسلیم کامل از امامشان دیدی، پس بدان آن زمان، زمان
ظهور حضرت قائم - که خداوند ظهور و فرجش را نزدیک گرداند - است و قیام آن
حضرت مشروط به این امر است و عموماً اهل هر زمانی بر یک حالت هستند
همانگونه که از این داستان پیداست.»
(بحارالانوار، ج14، ص500).
20.
علامه مجلسی در توضیح عبارت «اما من میدانم» مینویسد: «شاید علم آن مرد
از اطلاع دادن آن عالم باشد و آن عالم هم علمش را از انبیاء گرفته باشد
یعنی آنها براساس وحی آسمانی به او خبر دادهاند که پادشاه به زودی آن
خوابها را خواهد دید و این تعبیر آن خوابهاست. یا اینکه او از آن دانشمند
نوعی دانش فرا گرفته که شخص با آن میتواند امثال آن امور را استنباط
نماید. این احتمال هم وجود دارد که آن مرد پیامبری باشد که این امور را از
طریق وحی فهمیده است. (همان)
21. الکافی، ج8، ص362، ح552؛ بحارالانوار، ج14، ص497 - 499.
نویسنده: ابراهیم شفیعی سروستانی
فارس نیوز