آخرالزّمان

آخرالزمان - علائم آخرالزمان و ظهور قائم - مهدویت- مبارزه با صهیونیسم جهانی - شناخت شیطان ودجال

آخرالزّمان

آخرالزمان - علائم آخرالزمان و ظهور قائم - مهدویت- مبارزه با صهیونیسم جهانی - شناخت شیطان ودجال

نگاهی به تکاپوی سیاسی ـ فرهنگی فراماسونری در ایران

نگاهی به تکاپوی سیاسی ـ فرهنگی فراماسونری در ایران 


نگاهی به تکاپوی سیاسی ـ فرهنگی فراماسونری در ایران

موسی فقیه حقانی
فراماسونری از جمله انجمنها و جمعیتهای سرّی است که از زمان پیدایش آن تاکنون به علت ویژگیهای خاص این جمعیت بحثهای بسیاری را برانگیخته است. طرفداران و اعضای این جمعیت، آن را یک دستگاه نوعدوستی میدانند که با هدف تربیت انسان در راستای تحقق زندگی شرافتمندانه و اعتلای بشریت حرکت میکند. مخالفین این جمعیت آن را محفل پررمز و رازی میدانند که در راستای تحقق اهداف استعمار، امپریالیسم و صهیونزم فعالیت میکند و با ارائه شعارهای فریبنده سعی در ایجاد وابستگی به استعمار جهانی و صهیونیزم دارد.

لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید



پرداختن به این مسئله خود بحث مستقلی را میطلبد که به علت طرح این نوع مسائل در منابع دیگر از پرداختن به آن خودداری میشود. اما آنچه از تکاپوی فراماسونری در جهان سوم برمیآید این است که ایجاد و رشد و توسعه این تشکیلات در کشورهای جهان سوم رابطه تنگاتنگی با توسعه و نفوذ استعمار در جهان دارد. ایجاد کانونهای فراماسونری درمصر در پی اشغال این کشور توسط ناپلئون صورت پذیرفت. در آفریقای جنوبی و هند نیز فراماسونها همراه با نفوذ و حضور استعمار به فعالیت پرداختند. در ایران در پی اولین تماسهایی که از زمان فتحعلیشاه با انگلستان و فرانسه برقرار شد، این کشورها در راستای تحقق اهداف خود، که مبتنی بر تضعیف ایران جهت تضمین سلطه بر هندوستان و دیگر نقاط آسیا بود، تلاشهای بسیاری برای جذب رجال ایرانی به این سازمان به عمل آوردند. میرزا ابوالحسن خان ایلچی، میرزا ملکم خان و عسگرخان افشار ارومی و ... از جمله افرادی بودند که در راستای همین سیاست به عضویت لژهای ماسونی درآمدند و ایران عرصه فعالیت جمعیتی شد که رفته رفته بر تمامی ارکان سیاسی، اقتصادی، فرهنگی آن پنجه افکندند.

تاریخچه پیدایش فراماسونری در جهان
برای بررسی تاریخچه پرابهام فراماسونری بیمناسبت نیست که اشارهای به معنای لغوی واژه فراماسونری داشته باشیم. این واژه از دو قسمت Free-Masonry در انگلیسی و Franc-MasonnÅrie در فرانسه تشکیل میشود که به معنای بنّای آزاد است. در زبان فارسی واژههایی نظیر فراموشخانه، فراماسون، فرای مایسان، فریمشن، فریمسن، بنّایان آزاد و ... مترادف واژه فراماسونری محسوب میشود و در عربی نیز اصطلاحات «الماسونیه»، «البنایهالحره»، «الماسونیه الحره»، «الفرمصونیه» متداول است.
وجه تسمیه گزینش این نام برای تشکیلات مخفیای که چگونگی ایجاد و تطور آن بعد از سالیان دراز همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد این گونه توضیح داده شده که بنّایان در زمره آن دسته از صنوفی قرار داشتند که به جهت اهمیت حرفه آنان از بیگاری برای اشراف و ارباب کلیسا معاف شدند و به همین جهت بنّای آزاد لقب گرفتند. همچنین گفتهاند شرط پذیرش عضو جدید و شاگرد در صنف بنّایان، برده نبودن متقاضی و آزاد بودن وی بوده است و همین امر سبب شده که این نام برای تشکیلات مزبور برگزیده شود.
درخصوص زمان پیدایش این تشکیلات اتفاق نظر وجود ندارد و به واسطه وجود اخبار متناقض و غیر واقعی هالهای از ابهام و خرافه تاریخچه این جمعیت را احاطه کرده است. این امر بیتردید ناشی از تمایل ماسونها به پررمز و راز جلوهدادن مسلک فراماسونری است که به نحوی حس کنجکاوی افراد را نسبت به این موضوع جلب کرده تا موجبات گرایش افراد ناآگاه را به مسلک خود فراهم نمایند. در همین راستا سعی عمده ماسونها معطوف به تدوین تاریخی به قدمت  پیدایش جهان برای جمعیت فراماسونری از زمان آفرینش بشر اولیه، و یا به تعبیر ادیبالممالک فراهانی از زمان، حضرت آدم (ع)، میباشد. ادیبالممالک در منظومهای که در خصوص فراماسونری برای لژ بیداری ایران سروده بود ذات باریتعالی و تمامی پیامبران و ائمه را ماسون معرفی میکند و حضرت آدم (ع) را اولین ماسون در بین انسانها به شمار میآورد. عدهای دیگر زمان ساختن اهرام مصر را سرآغاز پیدایش فراماسونری میدانند و عدهای نیز زمان ساختن معبد حضرت سلیمان(ع) را به عنوان مبدأ شکلگیری این تشکیلات معرفی میکنند. عدهای 4004 سال قبل از میلاد مسیح را به عنوان مبدأ پیدایش فراماسونری میدانند و میگویند اگر سال مورد نظر با عدد 4004 یا 4000 جمع شود سال فراماسونری به دست میآید. برخی پانصد سال قبل از میلاد مسیح را مبدأ فراماسونری محسوب میکنند و مدعی هستند که در زمان جانشین «رومولوس»، بانی شهر روم، توجه به صنعتگران و به ویژه بنّایان برای ترمیم خرابیهای شهر روم فزونی گرفت و از این طریق نخستین مجامع فراماسونری شگل گرفته و اولین لژهای ماسونی که به واقع استراحتگاه بنّایان محسوب میشد به وجود آمد. آنان مدعی هستند که این جمعیت کاملاً صنفی بود و برای حفظ حقوق اعضای صنف، قواعد و مقرراتی را برای خود وضع کرده بود. به ادعاهای مزبور میتوان انتساب به کاهنان درویید ( Drutds) یا کالدیها (Culdees)،  رهبانان یهودی یا راهبان اسنی (EssÅnse)،  که بین سالهای 140 پیش از میلاد و 68 میلادی وجود داشتند، مذاهب مصر باستان نظیر ایخناتون و آیین ایزیس و ازیریس (Isis - osiris)، کابالسیم یهودی (Kabbala) ، گنوسیزم مسیحی  (Chnosticism) ، هندوئیسم (Hinduism)، تئوسوفیزم (Theosophysm) ، میترائیسم Mithraism و رزکروا و ... را نیز افزود. محمود هومن بزرگ فرمانروای شورای عالی آیین اسکاتی علاوه بر موارد فوق مدعی است که: «ما وارث فلسفه یونان باستان به ویژه فیثاغورث و دانش مغان نیز هستیم ».
عدهای دیگر از ماسونها معتقدند که زمینههای تشکیل مجامع ماسونی در بین صاحبان فن معماری شکل گرفت و دوره ساختن ساختمانهای کاتدرالها ــ کلیساهای جامع ــ را که سالهای بین 900 الی 1600 میلادی را در بر میگیرد دوران رشد این اجتماعات قلمداد میکنند .
آنان مدعی هستند که در اواخر قرن 12 و اوائل قرن 13 میلادی اولین اتحادیه «کارگران بناخانه» در آلمان به وجود آمد. آلمانهای متعصب برای ارضای تمایلات مذهبی خود دست به ساخت کلیساهای بزرگی زدند که مستلزم صرف هزینه، زمان و به کارگیری دراز مدت هزاران کارگر و هنرمند در کنار یکدیگر بود. کارگران، استادکاران و معماران قواعد خاصی را در بین خود برای دفاع از منافع یکدیگر برقرار کردند، محل نگهداری وسایل بنّایی و گفت و گو در مورد مسائل و معضلاتِ حرفه، لژ نامیده میشد .
آلمانها پنج لژ موسوم به «هاپت هوتن» برای تعلیم نوآموزان ایجاد کردند و این لژهای بزرگ منشأ توسعه «جمعیت بنایان» در انگلستان و فرانسه و ... شدند.
طرفداران این نظریه میگویند تشکیلات صنفی بنّایان در انگلستان در نیمه اول قرن سیزدهم تأسیس شد. با زوال سبک گوتیک در معماری اروپا تشکیلات بنّایان رفته رفته اهمیت خود را از دست داد. برای نجات تشکیلات مزبور از نابودی و تلاشی در 1600 میلادی ورود افراد غیر بنّا به لژهای ماسونی آزاد شد و اولین فرد غیر بنّا به نام جان بوزول در همین سال وارد تشکیلات بنّایان آزاد گردید ، و به عضویت لژ ادینبورگ پذیرفته شد.
به تدریج اشراف انگلستان برای دستیابی به اهداف سودجویانه خود وارد تشکیلات بنّایان آزاد شدند. با ورود افراد غیر بنّا به تشکیلات مزبور واژه «ماسون» پذیرفته شده در بین بنّایان متداول شد. حریق بزرگ شهر لندن که در 1666 میلادی به وقوع پیوست باعث تمرکز بنّایان از سراسر اروپا در این شهر شد. همین امر باعث رونق گرفتن لژهای ماسونی گردید. پایان یافتن بازسازی شهر لندن سبب فروکش کردن فعالیت آنها و تفرقه بنّایان شد. بروز شورشهای گسترده در سال 1717 در لندن باعث شد تمایل  زیادی برای ایجاد جمعیتی میانه رو که بتواند بر اوضاع ناآرام آن دوره لجام بزند در بین طبقه متوسط و اشراف متمایل به بورژوازی به وجود آمد. هدف این جمعیت این بود که با دعوت مردم به اصول اخلاقی از بروز هرج و مرج جلوگیری کند. نکتهای که در تمامی منابع فراماسونری از آن تعمدآ غفلت میشود توضیح این نکته است که در صورت صحت ادعاهای آنان در خصوص تاریخچه کهن فراماسونری و حضور معماران و بنّایان در آن چگونه این تشکل صنفی تبدیل به یک جمعیت پنهانی سیاسی ـ فرهنگی شد که در اندک مدتی توانست مرزهای اروپا، آمریکا، آفریقا و آسیا را درنوردد. نکته دیگری که بسیار حائزاهمیت نیز میباشد عدم پرداختن منابع ماسونی به تحولات سیاسی انگلستان در آستانه تشکیل لژ بزرگ انگلستان است. محمد عبدالله عنان محقق جمعیتهای سری و جنبشهای تخریبی از این موضوع به عنوان شورشهای گسترده در سال 1717 در لندن یاد میکند. پاسخ به برخی سؤالات در خصوص منشأ جمعیت فراماسونری و جواب چرایی رسوخ مفاهیم، شعارها و علائم یهودی ـ صلیبی در این جمعیت را میتوان از بررسی تحولات انگلستان در خلال سالهای 1714-11717م و روی کار آمدن خاندان هابسبورگ با حمایت کانونهای یهودی ـ صلیبی به دست آورد. لازم به ذکر است که اولین لژ فراماسونری سه سال بعد از صعود خاندان آلمانی هابسبورگ به سلطنت انگلستان در لندن تأسیس شد، این تقارن و حضور مؤسسین لژ ماسونری در بین برکشندگان خاندان هابسبورگ در انگلستان از یک سو ارتباط گسترده لژ انگلستان با دربار لندن از سوی دیگر نشان میدهد که لژ فراماسونری برای استقرار و تثبیت این خاندان که ارتباطی مرموز و ویژه با کانونهای زرسالار جهانی داشت در انگلستان تأسیس شد و با بسط حوزه نفوذ خود مانع آن کانونها را در سراسر جهان تأمین نمود، و به عنوان بازوی تشکیلاتی استعمار و کانونهای استعماری عمل نمود. دکتر جیمز اندرسن و جان تئوفیل دزاگولیه از پیشقدمان این جریان بودند و نقشی اساسی در این زمینه ایفا کردند. نقش مؤثر این دو تن به حدی بود که عدهای معتقدند تشکیلات فراماسونری را این دو تن ایجاد کردهاند . تهیه قانون اساسی فراماسونری توسط جیمز اندرسن و وارد کردن خاندان سلطنتی انگلستان در این تشکیلات توسط دزاگولیه درواقع تحولی اساسی درکارکرد جمعیت بنّایی ایجاد کرد. به همین دلیل این دو تن را میتوان مؤسس سازمان فراماسونری تلقی کرد که دیگر کارکرد آن، تعلیم اصول معماری و فنون آن نبود بلکه تبدیل به نهادی شده بود برای ترویج و تبلیغ بورژوارزی و لیبرالیسم. از نظر ماسونها این دوره از تاریخ فراماسونری معروف است به «فراماسونری نظری» و دوره قبل نیز معروف به «فراماسونری عملی» است. در پرونده سیامک فرزد از اعضای مؤثر تشکیلات فراماسونری ایران در این خصوص مطلبی وجود دارد که به این تحول اشاره دارد: «برادران من، گروهی که اینک بدان پیوستند از بقایای اتحادیههای بنایی قدیم است که اعضای آن در قرون وسطی از حیث دانش و آزادی نسبت به صنفهای دیگر مقامی ممتاز داشتهاند. تحولات صنف بنایان به تدریج موجب پیدایش جمعیت بنایان آزاد گردید که علائم و مظاهر بنّایی را شعار خویش قرار دادند ولی به جمعیت جنبه معنوی و روحانی بیشتری داده شد.»
این اظهارات، که استاد اعظم لژ به تازه واردین القا میکرد به شکلی مبهم به تحول صنف بنّایان اشاره دارد، بدون اینکه به کیفیت و چگونگی بروز این تحولات بپردازد. بر اساس واقعیتهای تاریخی واژه «فراماسونری» تا قبل از 1717 ـ سال تشکیل لژ بزرگ لندن ـ به هیچ وجه مرسوم نبوده است. آنچه تا قبل از این تاریخ مرسوم بوده واژه «ماسونری» (MasonnÉric) است که به صنف بنّایان اطلاق میشده است. دزاگولیه با افزودن صفت آزاد (Franc) به ابتدای این نام در واقع سعی کرد با جعل واژه «فراماسونری» ضمن ساختن پیشینهای کهن برای تشکیلات جدید خود، اهداف و ماهیت این سازمان را نیز پنهان نماید. با توجه به رسوخ آیین مسخ شده یهودیت در فراماسونری آنچه در روایت رایج به وجود آمدن تشکیلات فراماسونری ــ یعنی به وجود آمدن فراماسونری از بقایای جمعیت صنفی بنّایان ــ مجهول میماند چگونگی و چرایی تأثیرپذیری شدید آئین فراماسونری از فرقههای یهودی ـ صلیبی به ویژه آئین رازآلود کابالیسم و «رزکروا»یا«روزنکروتس»ونیز«جمعیت شوالیه های معبد» است که در قرون 16 و 17 در اروپا به شکل گستردهای رایج بود.
کابالا یا قباله آیین به اصطلاح عرفانی یهود است که در قرن سیزدهم میلادی با تدوین کتاب ظهر «ZOHAR» شکل یک مکتب را به خود گرفت و پیروان آن معروف به کابالیست شدند. اسحاق کور از سردمداران این جریان است که در جنوب فرانسه میزیست (1160 ـ  1235) شاگرد وی به نام موسی بن نهمان معروف به نهمانیدس (1194 ـ 1270) در شهر گرونا واقع در ایالت کاتولینای اسپانیا با الهام گرفتن از نظریات وی یک مرکز فعال صوفیگری یهودی ایجاد کرد. این مرکز نقش اصلی را در پیدایش فرقه کابالا ایفا کرد . آثار وی قبل از تألیف کتاب ظُهَر توسط موسی بن شم تاولئونی منبع اصلی آیین کابالا بود. اندیشه پردازان این آیین مدعیاند که آیین مزبور مکمل تورات است و مضامین آن به طور شفاهی به حضرت موسی (ع) القا شده است تا وی به محرمان قوم خود ابلاغ نماید. در قرن سیزدهم میلادی هستههای فرقه کابالا در جوامع یهودی سراسر جهان گسترش یافت و ترویج آرمانهای مسیحی را مبنی بر ظهور قریب الوقوع موعود به دست گرفت و همین امر در تهییج افراد برای شرکت در جنگهای صلیبی نقش عمدهای ایفا کرد
در اسناد فلسفی به جا مانده از تشکیلات فراماسونری ایران همبستگی آیین فراماسونری را با آیین کابالیسم و تأثیرپذیری فراماسونری از آیین مزبور را به وضوح مشاهده میکنیم. کاوی کرامپ از فراماسونهای دارای درجه سی آیین اسکاتلندی معتقد است که تأثیرپذیری فراماسونری از کابالیسم بیش از هر فرقه دیگری است و اشاره میکند که در قرون 16 و 17 میلادی کابالیسم بر بسیاری از انجمنهای سری اروپا سیطره و نفوذ داشته است . ارتباط ژان تئوفیل دزاگولیه با خانواده لافی و سایر سرمایهاندوزان   یهودی که دراوایل قرن هیجدهم حضور شایان توجهی در لندن داشتند محمل مناسبی برای ارائه اندیشههای جهان وطنی یهود در قالب تشکیلاتی به ظاهر بی خطر به نام فراماسونری شد که آلات و ادوات بنّایی و آیین رازآلود کابال، جاذبههای فریبنده آن را تشکیل میدادند.
ژان تئوفیل دزاگولیه (1683 ـ 1744) پسر ژان دزاگولیه، کشیش اتره بر اثر تضییقات مذهبی به همراه پدر به انگلستان مهاجرت کرد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه متعلق به پدر به پایان رسانید و پس از مرگ پدر به اکسفورد رفت. در 1710 م/121 ه / حکم نایب کشیشی و لیسانسی خود را درعلوم و صنایع گرفت. وی بر اثر مرسوم ساختن طریقه تجارت علمی و علنی در اروپا مشهور گردید. در اوایل قرن هیجدهم اقدام به ایجاد سازمان فراماسونری کرد و باهمکاری دکتر جیمز اندرسن تشکیلات فراماسونری رادر خدمت اشرافیت نوجوی انگلستان قرار داد. فعالیت لژهای ماسونی در انگلستان کاملاً آزاد اعلام شد و همزمان با نفوذ استعمار به مشرق زمین در خدمت مطامع استعمارگران قرار گرفت. تشکیل لژ بزرگ لندن و تلاش آن برای گسترش در انگلستان و جهان موجب بروز اختلافاتی بین فراماسونها شد که از بطن آن جریانات مختلفی بروز نمود که عمدهترین این جریانات گرایش به ایجاد درجات عالی را در پی داشت.
فراماسونری انگلستان پس از گسترش دراروپا و آمریکا از اوایل قرن نوزدهم متوجه ایران شد و سعی نمود با نفوذ در این کشور از گنج گرانبهای خود یعنی هندوستان صیانت نماید.

فراماسونری و گسترش فرهنگ غرب در ایران معاصر
موضوع تهاجم فرهنگی غرب به کشورهای اسلامی و سایر ممالک، ارتباطی تنگاتنگ با تاریخ کشورهای غربی، به عنوان عامل مهاجم، و سایر ملل، به عنوان کشورهای موردهجوم، پیدا میکند. بررسی تفصیلی این مقوله از حوصله این مختصر خارج است، ولی ضرورت دارد ابتدا خلاصهای از تاریخچه شکلگیری تهاجم غرب را ذکر کنیم.
برخوردهای شرق و غرب دارای تاریخی دیرینه است و به دورههای باستانی میرسد. دراین برخوردها که عمدتاً پیامد هدفهای توسعه طلبانه ارضی و جهانگشایی بودند، تاریخ پیروزی قطعی و دایم را برای هیچ یک از طرفین ثبت نکرده است. این حاکی از وجود نوعی توازن قوا و عمیق نبودن فاصله میان شرق و غرب از جهت تکنیک و ابزار در آن دوره میباشد. اقدامات فرهنگی کشورهای غالب بر خلاف عصر جدید، که تهاجم فرهنگی اولویت یافته است، معمولاً بعد از غلبه نظامی و برای حفظ سلطه بر کشور مغلوب صورت میگرفت. اقدامات اسکندر مقدونی و پیروان وی در ترویج فرهنگ هلنی بعد از غلبه بر ایران و مصر و ... بیانکننده این امر میباشد. ظهور دین اسلام تاریخ تخاصمات شرق و غرب راوارد مرحله جدیدی کرد. پذیرش اسلام در میان اکثریت کشورهای شرقی به جهت ظلم ستیزیِ این دین و دعوت آن به برابری و برادری موجبات گسترش بیسابقه این دین الهی را در جهان فراهم آورد. طبیعی بود که این گسترش در شرق متوقف نشود و غرب را نیز مورد توجه قرار دهد. توجه مسلمانان به سرزمینهای غربی موجب بروز درگیریهایی شد که نتیجه این درگیریها بیشتر به نفع مسلمانان بود. از آن پس، عقده شکست از مسلمانان به عنوان مسئلهای اساسی در میان مسیحیان بروز کرد و مبنای برخوردهای بعدی آنان با کشورهای اسلامی شد.
تأثیرپذیری مسیحیان از فرهنگ غنی اسلامی، که بر اثر جنگها و حضور مسلمانان در قلب اروپا ایجاد شده بود، موجب بروز تغییراتی دراروپا شد. وقوع رنسانس در اروپا و تغییر نگرش آنان به جهان، که مصادف با آغاز ضعف مسلمین و افول قدرت آنها بود، موجبات قدرت یافتن کشورهای غربی را فراهم آورد. اکتشافات پی در پی علمی و جغرافیایی که راه وصول به سرزمینهای جدید را برای اروپاییان میگشود و چپاول منابع این سرزمینهای دستنخورده را ممکن میکرد در یک  رابطه متقابل باعث رشد سرمایه و پیشرفت پدیدههای علمی در آن کشورها (کشورهای غربی) شد. این امر سبب به وجود آمدن طبقه جدیدی در اروپا شد که به واسطه شهرنشینی به طبقه بورژوا اشتهار یافت. لازم به ذکر است که تحولات یادشده، که مبنای آن سوداگری بود، موجب گسترش شهرنشینی شد. از ویژگیهای این طبقه، نوگرایی بود و همین باعث حمایت آنان از افکار جدید و رشد علم در اروپا گردید. با قدرت گرفتن طبقه بورژوا، آنان دیگر به داشتن نقشی حاشیهای در مسائل اجتماعی قانع نبودند و سهم بیشتری برای خود میخواستند. لذا با طرح شعار آزادی، برابری و برادری به مصاف فئودالیسم و کلیسا و اشراف رفتند.
آنچه در این روند (ایجاد تغییرات اجتماعی) برای طبقه بورژوا بسیار مفید واقع شده تشکیلات فراماسونری بود که تا قبل از 1717 ـ سال تشکیل لژ بزرگ لندن ـ پیشینه روشن و مشخصی نداشت.
این امر آغاز تبدیل «فراماسونری عملی» به «فراماسونری نظری» و به عبارت دیگر سرآغاز فعالیت تشکیلات فراماسونری بود که در سال 1717 با تشکیل لژ بزرگ لندن و نوشتن قانون اساسی فراماسونری به دست دکتر جیمز اندرسن صورتی نهایی به خود گرفت و تبدیل به تشکیلاتی سیاسی در خدمت بورژوازی شد. حضور بسیاری از متفکران عصر روشنگری (سده هجدهم میلادی) درتشکیلات فراماسونری نظیر ژان ژاک روسو، ولتر و منتسکیو و حضور فراماسونها و تشکیلات فراماسونری درجریانات سیاسی ـ اجتماعی مهمی نظیر انقلاب فرانسه و انقلاب آمریکا، که حرکتهای بورژوایی بودند، نشان دهنده همبستگی این دو جریان با یکدیگر میباشد.
غلبه و رشد بورژوازی در غرب و درپی آن وقوع انقلاب صنعتی در انگلستان و سایر کشورهای اروپایی موقعیت ممتازی را در عرصه اقتصادی و نظامی به کشورهای غربی بخشید و توازنی که قبلاً ذکر شد، به این ترتیب به نفع کشورهای غربی به هم خورد و کشورهای غربی را با توجه به دستیافتن بر تولید مازاد بر نیاز از یک طرف، و نیاز به بازار فروش، مواد خام و نیروی کار ارزان قیمت از سوی دیگر، متوجه کشورهای دیگر کرد و هجوم استعماری کشورهای غربی را به دنبال آورد. نتیجه این حرکت بروز جنگهای وحشتناک، کشتار مردم مناطق مورد هجوم و ترویج و احیای بردهداری بود. این نخستین گامهای استعمار بود که با اتکا بر نیروی باروت و کشتیهای توپدار برداشته میشد.
تداوم این برخورد با توجه به هزینههای سنگین لشکرکشی، بیدارشدن روح مقاومت در ملل تحت هجوم و رشد خودآگاهیهای آنان نسبت به پدیده استعمار را در پی داشت. بر اثر گسترش مخالفتها، تداوم چنین روشی در درازمدت نه ممکن بود و نه مقرون به صرفه، لذا کشورهای استعمارگر به فکر تغییر شیوه افتادند. ابتدا، پس از هر اشغال، به یک سلسله کارهای فرهنگی دست زدند و سپس کمکم از برخوردهای آشکار خودکاستند و به مدد نیروهای بومی که در مدت حضور بیگانگان ازفرهنگ خود تهی گشته بودند وبه عنوان عوامل آنان عمل میکردند، از دور به کنترل اوضاع و حفظ منافع خود پرداختند. این شیوه جدید که در آن نقش عوامل بومی از اهمیت بسیاری برخوردار است به «استعمار نو» و شیوه قدیمی که مبتنی بر اشغالگری به وسیله نیروهای نظامی و اداره کشور به صورت مستقیم به دست اشغالگران بود به «استعمار کهنه» معروف شد.
کارکردهای لژهای فراماسونری در استعمار نو مفهوم پیدا کرد و به صورت ابزاری درخدمت هدفهای توسعه طلبانه کشورهای استعمارگر قرارگرفت. وظیفه این لژها تربیت نیروهای بومی کشور اشغال شده برای اداره کشور به نیابت از نیروهای اشغالگر بود. به دلیل همین کارکرد پس از آنکه انگلستان هندوستان را اشغال کرد به یکباره صدها لژ فراماسونری درآن سرزمین ایجاد شد، و در پی اشغال مصر به دست ناپلئون بلافاصله لژ فراماسونری تأسیس شد و به فعالیت پرداخت. به دلیل کارآیی لژهای فراماسونری در تداوم سلطه بر کشورهای اشغال شده، کشورهای غربی بعدها درمواردی نظیر ایران بدون توسل به اشغال کشور اقدام به تأسیس لژ فراماسونری نمودند، که خود به نمادی بورژوازی تبدیل شده و در خدمت استعمار بود و به تثبیت و تداوم چپاول کشورهای مستعمره کمک میکرد. البته این در حالی صورت میگرفت که شعار برابری، برادری، آزادی همچنان در زبان منادیان «برادری» جاری بود. نمونه جالبی از این تناقض که ثابت میکند شعار مزبور صرفاً در راستای منافع بورژوازی برای فراماسونری مفهوم پیدا میکند، اظهارات منتسکیو، روشنفکر عهد روشنگری و عضو جمعیت فراماسونری، در خصوص سیاهان و حمایت وی از بردهداری است. وی میگوید: «این موجودات که یکسره به رنگ سیاه هستند با چنان بینی پهن کمتر میتوانند مورد توجه قرار بگیرند. بسیار سخت است که بدان باور شویم که خدا، که موجودی خردمند است، باید در چنین اندام سیاه و زشتی، روان، به ویژه روانی پاک دمیده باشد ».
بنابر این اظهارات، روشن میشود که منظور از برابری، برابری انسانها نیست. بلکه منظور کسب برابری با طبقه اشراف و فئودال است که بورژوازی طالب آن بود و منظور از آزادی نیز، آزادی از قیود کلیسا و فئودالیسم بود که مانع پیشرفتهای مورد نظر بورژوازی بود. با تحقق یافتن این شعارها در غرب و تثبیت طبقه بورژوا، حال میبایست از این شعارها برای فریفتن افراد سادهدل سود جست و بساط استعمار را در کشورهای دارای منابع و نیروی کار ارزان گسترد. با این هدف بود که غرب پس از تثبیت بنیادهای جدید خود، متوجه کشورهای دیگر خصوصاً کشورهای اسلامی و از جمله ایران شد. لازم به ذکر نیست که کشورهای اسلامی به جهت مخاصمات طولانی با کشورهای مسیحی به عنوان جدیترین مانع و دشمن برای جهان مسیحی محسوب میشدند و مسیحیان این بار با دید و برداشتی متفاوت از مسیحیت به مقابله با مسلمانان برخاسته بودند. آنان نمیخواستند فقط فاتحان مسیحی جهان باشند، بلکه هدفهای مادی نیز در سر داشتند. در این تهاجم علاوه بر فراماسونری، کلیسای مسیحی نیز در خدمت استعمار درآمد و مبلغان مسیحی همراه با مأموران نظامی، سیاسی و جاسوسان غربی برای تبلیغ مسیحیت و جاسوسی به کشورهای اسلامی سرازیر شدند . صبغه اسلام ستیزانه این  تهاجم از اظهارات ولتر، روشنفکر فراماسون، قمارباز و رِباخوار  که آراءِ وی تأثیر تعیینکنندهای در تحولات اروپا به نفع بورژوازی داشت آشکار میشود. وی خطاب به کاترین دوم امپراتریس روسیه که در حال جنگ با سلطان مصطفی امپراتور عثمانی بود مینویسد: «... این یک حقیقت است که من همواره از خدای آفتاب خواستهام که پرچم محمد(ص) را به دست آن ملکه بسپارد.»

زمینهها و چگونگی نفوذ فراماسونری در ایران
با ذکر مقدمه فوق به بررسی زمینهها و چگونگی نفوذ فراماسونری درایران میپردازیم. نفوذ فراماسونری درایران ارتباط تنگاتنگی با روابط ایران با کشورهای اروپایی دارد و اساساً پدیده فراماسونری از طریق آن کشورها وارد ایران شد و با حمایتهای آنها رشد و نمو یافت. تاریخچه روابط ایران با کشورهای غربی به دوران حکومت آققویونلوها بر ایران، که مصادف با فتح قسطنطنیه به دست امپراتوری عثمانی بود، بازمیگردد. در این دوره تخاصمات دول اروپایی و دولت عثمانی به اوج خود رسیده و راه دریایی تنگه سوئز با فتح قسطنطنیه بر روی اروپاییان بسته شده بود. لذا دول اروپایی به فکر ایجاد رابطه با دولت آققویونلو افتادند تا به وسیله آنها جبهه دیگری را در پشت نیروهای عثمانی و در برابر آنها بگشایند. این ارتباط چندان استوار نشد. بعدها، در دوره صفویه، تلاش دیگری را دول اروپایی خصوصاً انگلیسیها با هدف برقراری اتحاد با ایران بر ضد دولت عثمانی و برقراری روابط بازرگانی به عمل آوردند که جزئیات این ارتباطات و رقابتهای کشورهای اروپایی در دوره صفویه، افشاریه و زندیه در ایران و خلیج فارس در کتب مربوط به روابط خارجی ایران ذکر شده و از بازگویی آنها در اینجا خودداری میکنیم.
دورهای که باموضوع بحث ما ارتباط تنگاتنگی دارد اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن 
نوزدهم میلادی است که سالهای اوجگیری رقابتهای استعماری روس، انگلیس و فرانسه بر سر کشورهای خاوری و اسلامی بود. دراین سالها اهداف توسعه طلبانه روسیه تزاری از یک سو ایران را صحنه تاخت و تاز قوای تزار ساخته بود، و از سوی دیگر نقش حیاتی ایران و افغانستان در صیانت از هندوستان، مستعمره زرخیز انگلستان، ایران را مورد توجه این استعمارگر پرقدرت قرارداده بود. رقابت فرانسه با انگلستان و تمایل آن کشور به ضربه زدن بر منافع انگلستان در هندوستان نیز ارتباط با ایران را به عنوان بهترین راه وصول به هندوستان در نزد آنان دارای اهمیت خاصی کرده بود. سیاست خارجی و داخلی ایران تا پایان جنگهای اول ایران و روس تحت تأثیر سیاستهای این قدرتها، پس از آن، تحت تأثیر سیاستهای روس و انگلیس قرار داشت. آغاز جنگهای ایران و روس در دوره سلطنت فتحعلی شاه و ناتوانی ایران در جلوگیری از تجاوزات روسیه، ایران را، که از کمک انگلستان ناامید شده بود، متوجه فرانسه نمود.
تماس با فرانسه از 1219ق آغاز و در 1222ق منجر به عقد عهدنامه فینکنشتاین بین دو کشور شد. در پی این قرارداد هیئتی به سرپرستی ژنرال گاردان به ایران آمد تا ارتش ایران را برای مقابله با تجاوزات روسیه آماده سازد. با آمدن گاردان به ایران فتحعلیشاه عسگرخان افشار ارومی را در 1224ق با سمت سفارت به پاریس فرستاد. عسگر خان، که به منظور جلب حمایتهای بیشتر ناپلئون به فرانسه عزیمت نموده بود، در آنجا توسط جاسوسان و لژهای انگلیسی شکار شد و به عضویت لژ انجمن پاریس (Order of Paris) درآمد.  وی بدون انجام کار مفیدی برای سیاست خارجی ایران با مأموریت تشکیل لژ فراماسونری در اصفهان به ایران بازگشت.  شکست مأموریت عسگرخان موجب روآوردن مجدد ایران به انگلستان شد.
انگلیسیها که مترصد موقعیت بودند، ابتدا سرجان ملکم و پس از او سرهارفورد جونز را به ایران فرستادند. سفر جونز منجر به عقد عهدنامه مجمل در 1224 ق بین دو کشور ایران و انگلیس شد.
بعد از این قرارداد، میرزا ابوالحسن ایلچی به عنوان سفیر ایران عازم انگلستان شد.
وی نیز در 15 ژوئن 1810 به راهنمایی سرگوراوزلی، سفیر آینده انگلستان در ایران که مهمانداری ایلچی را به عهده داشت، به عضویت فراماسونری درآمد . این دو اولین مقامات رسمی و دولتی ایرانی بودند که به فراماسونری پیوستند. در همین سال ایلچی به همراه سرگوراوزلی، که از جانب جُرج سوم پادشاه انگلستان به سمت سفیر کبیری در ایران تعیین شده بود، به ایران میآیند. اوزلی علاوه بر فرمان سفیر کبیری، فرمانی از رئیس لژ فراماسونری انگلستان جهت تأسیس لژ در ایران در دست داشت. لازم به ذکر است که وی قبل از عزیمت به ایران به ریاست منطقهای فراماسونری در ایران نایل شده بود. انتصاب سرگور اوزلی، را میتوان، با توجه به مأموریتهای ویژه وی، به عنوان نقطه عطفی در تاریخ روابط ایران و انگلستان، و تاریخ تکاپوی فراماسونری در ایران و، به عبارتی، نقطه عطفی در تاریخ تهاجم فرهنگی غرب به ایران محسوب نمود. دقت در فقرات فرمان 20 مادهای جرج سوم به اوزلی، که در واقع حکم مأموریت وی محسوب میشود، این موضوع را روشن مینماید. اوزلی غیر از مأموریتهای سیاسی و امنیتی مشتمل بر جاسوسی، انعقاد پیمان با شاه ایران، کوتاهکردن دست روس و فرانسه از ایران و اخلال در روابط ایران با دول اروپایی است، مأموریتهای دیگری نیز بر عهده داشت که عبارت بودند از:
]ماده[ 9ـ باید با تمام قوا کوشش نمایید از منابع مالی و نظامی دولت ایران اطلاعات دقیق و صحیحی به دست بیاورید. از شماره نفرات و دیسیپلین ارتش، از میزان و راههای وصول مالیات و عوارض در موقع صلح و جنگ، از هنرهای صنعتی و از سایر مطالبی که بتوان از روی آنها قضاوت صحیحی درباره اوضاع فعلی ایران بنمود، ما را از طریق وزارت امور خارجه مطلع بنمایید. هر گونه گزارش درباره عادات و سنن و رسوم و خلقیات ایرانیان و اطلاعات تجارتی، تاریخی و مخصوصاً آثار باستانی ایران مورد علاقه ما میباشد... .
]ماده[ 10ـ هر گاه شما عملی دانستید هر گونه کتب خطی کمیابی را که به زبان فارسی و عربی که بتوان به قیمت مناسب به دست آورد. خریدای نمایید. به شما اختیار داده میشود در این راه حدود ششصد پاوند طلا در سال خرج کنید... شما باید سعی کنید از ایالات و شهرها و بقایای آثار قدیمی ایران نقشه برداری نمایید.
]ماده[ 12ـ باید مخصوصاً توجه کنید و دریابید که اخلاق، مسلک و روحیه اشخاص برجسته که با شاه ایران طرف شور هستند چگونه میباشد. سعی کنید با تمام وسایل عملی به آنها نزدیک شوید... و آنها را به سوی خودتان جلب نمایید.
]ماده[ 18ـ شما باید همواره نسبت به حفظ کمپانی هند شرقی و مردمان سرزمینی که تحت کمپانی نامبرده زندگی را به سر میبرند حداکثر مراقبت و توجه و علاقه را داشته باشید و تمام قوای خود را باید صرف پیشرفت منافع و نظریات آنان در دربار بنمایید. همان طور که ملاحظه میکنید اوزلی مأموریت داشت اطلاعات دقیقی در خصوص فرهنگ و آداب و سنن ایرانیان و همچنین آثار با ارزش تاریخی ایران تهیه کند و به اطلاع مقامات بالاتر خود و جرج سوم برساند تا آنان با بررسی آن اطلاعات طرحهای لازم را جهت مسخ فرهنگ ایرانی و تداوم سلطه خود تهیه کنند. البته این کار قبل از اوزلی و بعد از وی نیز انجام شد؛ اعزام جاسوسان اروپایی به ایران تحت عنوان سیاح و تهیه سفرنامههای متعدد در تشریح آداب و رسوم ایرانیان در همین راستا صورت گرفت. برای جمعآوری اطلاعات درخصوص فرهنگ ایران سرویلیام اوزلی، برادر سرگوراوزلی، همراه با وی و با عنوان منشی عازم ایران شد تا این مهم را با یاری برادرش به انجام برساند. وی قبل از عزیمت به ایران تقاضا داشت که جهت انجام دادن مطالعاتی در زمینه خصایص ایرانیان به کشور ما سفر کند و هزینه این کار توسط دولت بریتانیا پرداخت شود. با تقاضای وی در آستانه مأموریت برادرش موافقت میشود و او به عنوان مأمور سیاسی و با هدف جمعآوری اطلاعات در مورد فرهنگ ایرانیان به ایران میآید. نتیجه سفر وی تألیف سه کتاب درباره ایران و خارجکردن 769 جلد کتاب خطی فارسی و عربی از کشور بود.  اوزلی و همکار ایرانی وی ابوالحسن خان ایلچی توانستند عده بسیاری از درباریان ایران و افراد متنفذ را به جرگه فراماسونری وارد کنند.  این دو همچنین در عقد قراردادهای ننگینی چون عهدنامه گلستان و ترکمنچای نقش داشتند و اقدامات آنان موجب تجزیه قسمتهایی از خاک ایران شد. به پاس این خدمات، اوزلی از دولت انگلستان تقاضا نمود که در حق ایلچی به شکل مادام العمر حقوق و مقرری برقرار شود. اوزلی سالها بعد در خصوص برخورد با ایران میگوید: «عقیده صریح و قاطعانه من این است که چون مقصود نهایی ما فقط صیانت هندوستان میباشد، در این صورت بهترین سیاست این خواهد بود که کشور ایران را در همین ضعف و توحش و بربریت نگاه داریم و سیاست دیگری مخالف آن تعقیب نکنیم ».
این سیاست ضربات عمیقی بر کشور ما وارد آورد و جالب اینکه این سیاست نه با توپ و سلاح، بلکه با کمک عوامل بومی انگلستان در قالب لژهای فراماسونری به اجرا درآمد.
با این توضیحات روشن شد که اوزلی با مأموریت ویژه ایجاد لژ فراماسونری و شناسایی ویژگیهای فرهنگی ایران به این کشور آمد و هستههای اولیه فراماسونری را در ایران پایهگذاری کرد. منابع ماسونی اطلاع دقیقی از تأسیس لژ توسط اوزلی به دست نمیدهند، اما بعدها اولین لژ فراماسونری را ملکم خان ناظمالدوله در 1276 یا 1277 تأسیس کرد. این لژ دو سال بعد در 1278 به فرمان ناصرالدین شاه تعطیل میگردد. در 1308 ق لژی را محسن خان معینالملک، که بعدها لقب مشیرالدوله گرفت، تأسیس کرد. در 1313 «جامع آدمیت» را عباسقلی خان آدمیت پایهگذاری کرد که در جریان انقلاب مشروطه فعال بود. این تشکیلات مبتنی بر اندیشههای ملکم خان بود و از آراءِ وی پیروی میکرد.
با تضعیف این جمعیت، بر اثر اختلافات داخلی، زمینه برای جدایی عدهای از اعضای آن فراهم شد، و این عده در 1325 با مشارکت چند فرانسوی، لژ بیداری ایران را تشکیل دادند. مجمع آدمیت نیز از جمله سازمانهای شبه ماسونی بود که بعد از انحلال فراموشخانه ملکم تأسیس شد. همچنین باید از انجمن اخوت که در 1316 ق تشکیل شد و در پوشش خانقاه به فعالیت فراماسونری مبادرت نمود نام برد. تعداد لژهای ماسونی باگذشت زمان رو به فزونی گذاشت؛ به نحوی که در اواخر دوره پهلوی بیش از پنجاه لژ تشکیل شد که ذکر اسامی آنها موجب طولانی شدن مطلب میگردد. این تعداد لژ با بیش از دو هزار عضو که تمامی آنها جزء افراد متنفذ و سرشناس در زمینههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی بودند به تخریب مبانی فرهنگی و وابسته ساختن کشور از این راه به کشورهای قدرتمند مشغول بودند. این اقدام در دو مرحله صورت میگرفت: نخست، تخریب مبانی اعتقادی و فرهنگی نخبگان جامعه به عنوان عوامل طرح نفوذ فرهنگی. دوم، تخریب فرهنگ کل جامعه به وسیله این نخبگان که بر تمامی شاهرگهای حیاتی جامعه تسلط داشتند. برای روشن شدن این روند ابتدا به بررسی آراءِ و اصول ارائه شده به اعضای در سازمانهای ماسونی میپردازیم و سپس اقدامات ماسونهای تربیت شده را بر اساس این اصول در جهت تخریب فرهنگ کل جامعه بررسی میکنیم.

اصول و تعالیم فراماسونری
ایجاد فراماسونری عملی، همانطور که گفته شد، در 1717 به دست دکتر جیمز اندرسن و جان تئوفیل دزاگولیه صورت گرفت. بر اساس اقدامات این دو تن، فراماسونری شکلی کاملاً نظری به خود گرفت. این تغییرات بر اساس فرهنگ بورژوازی و مدرنیسم، که خود به عنوان جوهر جهانبینی عصر روشنگری مبتنی بر اصل تقدسزدایی از دین و نفی ماهیت الهی مذهب بود، صورت گرفت. ویژگیهای این جهانبینی عبارت بود از :
1. اصالت عقل و فهم بشری در برابر وحی الهی.
2. روششناسی تجربی.
3. اصل پیشرفت.
4. پیدایی مفهوم جدیدی از طبیعت (تعبیر کمی و ریاضی و غیر معنوی)، که به طور کامل در تعلیمات فراماسونری توسط اندرسن و دزاگولیه و ... گنجانده شده است.
5.اومانیسم یاانسان محوری
6.سکولاریسم
7.پلورالیسم (نسبی انگاری)
8.کاسمو پولیتیسم(جهان وطنی)
حاکم شدن این جهانبینی درغرب موجب کنارگذاشته شدن دین از صحنه اجتماع و بروز اندیشههای اومانیستی و انسان مدارانه شد. بر اساس این طرز فکر، انسان همه کاره جهان است. این حرکت در فراماسونری بسیار ظریف آغاز میشود. ابتدا طرفداری از آزادی مذهب مطرح میشود، سپس دینزدایی با طرح اندیشه خداپرستی بدون اعتقاد به ادیان (دئیسم :deism)، در مرحله بعد مخدوش کردن اعتقاد به خداوند با طرح اساطیر مسیحی ـ یهودی و نهایتاً نفی اعتقاد به خداوند با جایگزینی مفاهیمی طبیعی به جای آفریدگار. با طی این مسیر سایر موارد و اصول جهانبینی مدرنیسم نیز خود به خود القا میشود. البته جریان دینزدایی در فراماسونری دارای ویژگی خاصی است که با ذکر یک نکته ضروری به بررسی این جریان میپردازیم.
برخورد فراماسونری بادین عمدتاً به دو شکل صورت گرفته است:
1. حذف دین و اعلام عدم اعتقاد به خداوند به صورت صریح و آشکار.
2. حذف دین به شکل پنهانی و تدریجی بدون اعلام آشکار عدم اعتقاد به خداوند.
برخورد نوع اول حرکتی ناموفق بود که توسط گراند اوریان فرانسه آغاز شد. اینان باحذف عنوان معمار بزرگ کائنات اعلام نمودند که اعتقادی به خداوند، جاودانگی روح و نظایر آن ندارند و در خصوص اعتقاد به خداوند گفتند:«درطول تاریخ، انسان قدرتهایی را که نتوانسته است توضیح دهد به نام طبیعت، معمار بزرگ، خدا و کائنات نامیده است. با توجه به سطح فرهنگ و دانش اجتماعی و با عنایت بر شرایط سیاسی، تعریف کلمه خدا متفاوت بوده است. حدود قدرت خدایی با ظهور پاسخهای منطقی و معقول رویدادهای معجزه گونه طبیعی، عقبنشینی نموده است».
در نشریه ماسون ترک در خصوص ادیان و نظریه داروین میخوانیم: «انسانهای اولیه در مقابل نیرو و عظمت رویدادهای طبیعت به قدرتهای ماوراءالطبیعه اعتقاد پیدا کرده و با این توهمات، ادیان اولیه ظاهر گردیدهاند .» و: «نظریه داروین نشان داد که بسیاری از رویدادهای کائنات کار خدا نمیباشد».
نشریه معمارسنان نیز در خصوص بقای ارواح مینوسید: «بروز افکار بقای ارواح به اندازه عقیده بر وجود خدا قدیمی و کهنه است... آیا بعد از مرگ حیات وجود خواهد داشت؟ بشر هنوز نتوانسته است به این سؤال پاسخ دهد ».
این حرکت آشکار بر ضد دین و مفاهیم دینی عکس العمل شدیدی را در جوامع دینی برانگیخت. و موجب شد که فراماسونها برای حفظ موجودیت خود به موج مخالف بپیوندند و با غیر منظم خواندن تشکیلات این دسته از ماسونها آنها را از خود طرد نمایند. جریان دوم که اکثر ماسونها در آن سیر میکنند، جریان مبتنی بر تحریف و نفی تدریجی اعتقادات مذهبی است که از پیچیدگی خاصی برخوردار است، که به بررسی آن میپردازیم.

فراماسونری و دینزدایی
جریان دینزدایی و فراماسونری جریانی تدریجی است به همان گونه که طی کردن مراتب ماسونی یک امر تدریجی است و در قالب سیر صورت میگیرد. مکانیسم این جریان بدین گونه است که ابتدا عنوان میشود، مراد از معمار بزرگ جهان همان خداوند است، سپس اعلام آزادی مذهب در مرام ماسونی و ترویج تساهل در زمینه اعتقادات مذهبی، و مرحله بعد ترویج نظریه اعتقاد به خداوند بدون اعتقاد به انبیا و ادیان، یعنی دئیسم، است که همزمان با آن آیین مسخ شده یهودیت و مسیحیت نیز در بین افراد به شکل غیر مستقیم و در قالب رمز و برخورد سمبلیک ترویج میشود. استناد به مذاهب تحریف شده خود حرکتی زیرکانه است برای نفی تدریجی ادیان و سست نمودن پایه اعتقادات. در مرحله آخر، نوبت به اعتقاد به خداوند میرسد که با ارائه آراءِ و نظریاتی مغشوش در این زمینه، عباراتی نظیر طبیعت وانرژی جایگزین واژه مقدس خداوند میگردد. البته حتی رسیدن به این مرحله نیز، که عملاً حاصل میشود، باعث نمیشود آنان در ملاî عام اعلام کفر و الحاد کنند. بدین ترتیب میبینیم که اساسیترین وجه فرهنگی هر قوم که همان دین باشد در قدم اول مورد تهاجم قرار میگیرد. برای روشنتر شدن این بحث، که اساس و پایه اول تهاجم فرهنگی غرب به کشورهای اسلامی و دیگر کشورها میباشد، سیر دینزدایی را از اسناد و آراءِ فراماسونری پی میگیریم.
درکتاب دیالوگ ماسونی اثر دکتر ایشینداغ، فراماسون ترک، در خصوص آزادی مذهب در فراماسونری و سیر تغییر افکار دینی اعضا چنین میخوانیم:
ماسونی به ایمان و عقاید شخصی هیچ برادری مداخله نمیکند. هر ماسون برابر تمنیات روحی خود دینی را پذیرا میشود. در این خصوص آزادی کامل دارد. درافکار سیاسی نیز وضع به همین منوال است. ما در ماسونی این طرز شروع را قبول داریم ولی در مراحل بعدی و باگذشت زمان و پیشروی درجات ماسونی موافق با تکامل تدریجی و احراز هویت ماسونی در رسیدن به عقاید مشترک هستیم. از نظر ما، ماسونی نمونههای گوناگون انسانی را در برمیگیرد و با القای اصول و پرنسیبهای اصلی آنان را پرورش داده و بار میآورد، میتراشد و صیقل میدهد، متحول میکند، و آنها را برای رسیدن به حکمت و عرفان یاری میکند. با این اوصاف ماسون فعلی جدا از بیگانه اولیه، به صورت شخصیت دیگری درآمده و به عرفان میرسد. ماسونی از طریق علم و حکمت و عقل موجبات تحول افکار و عقاید انسان را فراهم میآورد. میتوان گفت ماسونی یک مؤسسه آدمسازی است .
... ابتدا ماسونی به مسائل دینی، نژادی، ملی و فلسفی و برداشتهای سیاسی هم مسلکان نمیپردازد. فقط بعدها قسمتهای مغایر با اصول و دکترین ماسونی، مانند تراشیده شدن سنگ خام، تراشیده شده و با دور ریخته شدن ناهمواریها و مغایرتها و انطباق فرد با عقل و حکمت و عرفان، موجبات ظهور حکما را فراهم میسازد. در اینجا آزادی وجدان و افکار حاکم است. فعالیتهای معموله صرفاً به علت جرح و تعدیل عقاید هم مسلکان انجام میپذیرد. هدف ایجاد کاراکتری مطابق با دکترین ماسونی در هم مسلکهاست. ماسونی دارای نظام، آداب و عصارهای است که در نتیجه دکترین ماسونی حاصل میشود.
برای کسانی که به ساحل عرفان رسیدهاند، دیگر عبارت تولد ادیان مفهومی ندارد. آنها بر ماورای دین مسلط شدهاند. از نظر آنان وابستگی به دین و مذهب خاصی بیمورد است.
مطالب نقل شده از کتاب دیالوگ ماسونی سیر استحاله فرهنگی اعضای تشکیلات فراماسونری را آشکار میکند. همانطور که ملاحظه میشود، این سیر از ادعای آزادی مذهب آغاز میشود، با رسیدن به عقاید مشترک تداوم مییابد و با نفی مذهب و جایگزینی عقل و علمگرایی به جای آن به پایان میرسد.
بنیانگذار آزادی مذهب در فراماسونری دکتر جیمز اندرسن است که تحت تعالیم ژان تئوفیل دزاگولیه قانون اساسی فراماسونری را در سال 1723 تدوین کرد. تا قبل از وضع این قانون فراماسونها درهر کشوری از دین و شعایر مذهبی همان کشور پیروی میکردند؛ با وضع این قانون فراماسونها بر آن شدند که دین خود رابه یک سو نهاده و مذهب واحدی که همان پیروی از اخلاق و فضیلت باشد! اختیار کنند. بر اساس ماده یک قانون اساسی اندرسن که میگوید: «درباره خدا و مذهب یک نفر ماسون به حکم شخصیت خود مجبور است از قانون اخلاق پیروی کند و اگر این هنر ماسونی را خوب درک کند هرگز ملحدی احمق و فاجری بیدین نخواهد شد و بر خلاف وجدانش رفتار نخواهد کرد .» افراد ماسون ملتزم به پیروی از قانون اخلاق میشوند و همین برای آنها کافی است و نیازی به مذهب و پیروی از احکام آن وجود ندارد. فراماسون ایرانی میرزا ملکم خان ناظمالدوله در پیروی از همین اصل است که میگوید: «انتشار علوم در اکثر ممالک یوروپا و ینگی دنیا مردم را به جهت اکتساب حسن اخلاق از اعتقادات و عبادات که شرط دوگانه هر دین است مستغنی داشته است.»
وی معتقد است که اعتقادات و عبادات برای به دست آوردن اخلاقیات است، حال اگر اخلاقیات از راه دیگری نظیر آنچه که در غرب اتفاق افتاد به دست بیاید، دیگر نیازی به اعتقادات و عبادات نیست! و این همان ترویج اباحیگری است که غرب هم اکنون دچار آن است. مواردی که از دکتر ایشینداغ و ملکم خان ذکر شد اصولی است که دقیقاً در لژهای فراماسونری تعقیب میشود.
درطریقت دمولای، که یکی از طریقتهای فرعی وابسته به آیین اسکاتی میباشد و وظیفه آن تربیت فرزندان ماسونها، جهت احراز آمادگی برای ورود به سازمان فراماسونری است،  به عضو تشکیلات، دمولای گفته میشود:
پیشینیان ما به خوبی آگاه بودند که آزادی مذهب که کتاب آسمانی نشانه آن است و آزادی کشور ما که این پرچم مهر آن است و آزادی فهمیدن که کتابهای درسی ما بنیاد آن است، آن گاه مؤثر خواهد بود که همدست پیش بروند. از آنجا است که طریقت دموله در این سه سنگر هفت شمع روشن میکند تا رمزی از هفت هنر اصلی این طریقت باشد. اینک من این هنرها را برمیشمارم: مهر فرزندی، سرفرودآوردن به آنچه سپنتا است، ادب، دوستی، وفاداری، پاکی و میهنپرستی .
ملاحظه میشود که فرد قبل از ورود به تشکیلات فراماسونری میآموزد که نسبت به مذهب بیاعتنا باشد. دردرجه اول فراماسونری که موسوم به درجه «شاگردی» است، نیز ضمن تأکید بر آزادی مذهب، مفهومی اومانیستی از تعالیم فراماسونری به فرد ارائه میشود. در ریتوئل (آیین) این درجه، استاد لژ از ناظر اول لژ میپرسد:
«برادر ناظر اول چرا ما خود را بنّای آزاد مینامیم؟»
ناظر اول: «زیرا که چون آزادگان در ساختن بنای عظیم کار میکنیم.»
استاد لژ: «چه نوع بنایی؟»
ناظر اول: «نیاکان ما آن را معبد سلیمان مینامیدند و منظورشان معبد انسانیت بوده است.»
استادلژ: «برادر ناظر دوم چه سنگی در این بنا به کار میبریم؟»
ناظر دوم: «سنگ بنای ما انسان است.»
استاد لژ: «چه ملاطی لازم است تا این سنگها بنای معبد را به هم متصل سازد؟»
ناظر دوم: «ملاط بنای معبد تابناک انسانی و برادری همگانی است.»
این گفت و گوی ماسونی حاکی از آن است که بنای فراماسونری بر شالوده اومانیسم پیریزی میشود که در آن جایی برای مذهب وجود ندارد. البته در درجه اول فراماسونری، غیر از این موارد، در قسمتهای دیگر نیز تأکید زیادی بر مسئله اومانیسم میشود. از جمله آنها این سخنان است که استاد لژ خطاب به اعضا ایراد میکند: «مساعی جمعیت ما وقف راه انسانیت است. وظیفه ما این است که با تمام صفات عالیه انسانی را در خود نیرومند سازیم. »
در طی درجات اول و دوم، ضمن تأکید بر مفهوم انسانیت، به فرد تأکید میشود که میبایستی خود را از قید و بند عقاید خرافی رها سازد. پس از گرفتن التزام از داوطلب وی را وارد حلقه برادری نموده، خطاب به وی اظهار میدارند: «این حلقه برادری که ملاحظه میکردید زنجیر بزرگ برادری جهانی را تشکیل میدهد و مردانی را از هر ملت و کشور و مذهب در هر مقام به هم متصل میسازد ... به هر نقطه جهان بروید نام برادری به گوش شما خواهد رسید و همه جا دست برادری مهیای پذیرفتن و معاضدت شما خواهد بود. »
در سیر درجه سوم نیز مجدداً درگفت و گوی استاد لژ و ناظر لژ این سؤال مطرح میشود که چرا ما خود را بنّای آزاد مینامیم؟ و ناظر لژ در جواب پاسخ میگوید: «برای آنکه خود را از قید افکار و عقاید باطل رها کردهایم و بنای بزرگ بشریت را برپا میسازیم. »
این پاسخ با آنچه در درجه اول در پاسخ به این سؤال ارائه شده تفاوت میکند. بعداز طی دو درجه، یک ماسون میبایست بر عقاید باطل ـ از نظر فراماسونری ـ غلبه کرده باشد. در این حد (یعنی درجات اولیه) مسائل «محدود به نفی ادیان میشود، بدون نفی خداوند. این جریان که معروف به دئیسم میباشد عبارت است از ادعای اعتقاد به خداوند بدون اعتقاد به ادیان و رسالت پیامبران». ریشه این اندیشه به دوره روشنگری و افرادی نظیر ولتر و روسو میرسد. الهیات طبیعی (natural theology) که ولتر مطرح کرد، نظریهای بود در مقابل الهیات کلیسای مسیحی برای زمینی کردن بینش انسان. بر اساس این اندیشه انسان میتواند در باب وجود خداوند و عالم زندگی خود، بدون کمک وحی و با تکیه بر عقل بیندیشد و زندگی کند. رنه دکارت نیز معتقد بود که عقل متعارف بشری بیهیچ نیازی به هدایت و وحی الهی، انسان را به سوی سعادت رهنمون خواهد شد.
بیکن هم با مادی توصیفکردن مفهوم پیشرفت در زندگی انسان و اینکه عقل بشری برای رسیدن به این پیشرفت کفایت میکند، بینیازی بشر را از وحی الهی مطرح میکند .
امانوئل کانت که فراماسونها بیشترین تأثیر را از وی پذیرفتهاند اعلام میکند: «هر کس باید همواره در به کار بستن خرد خویش به گونهای عمومی آزاد باشد وتنها این شیوه است که میتواند روشنگری را در میان انسانها به پیش ببرد... آنچه از بنیاد ممنوع است همانا توافق بر سر یک اساسنامه دینی پایدار است که هیچکس نتواند آشکارا در آن تردیدی راه دهد... »
به پیروی از این گفتار کانت است که نشریه معمارسنان ادعا میکند: «بزرگترین، با ارزشترین و مهمترین پند قابل توجهی که از طرف ماسونی به عالم بشریت تقدیم گردیده این است که هیچ فلسفهای، دکترینی، تزی به عنوان آخرین و کاملترین و قطعیترین فکر نباید مورد قبول واقع شود.
با این گفتار دقیقاً به اصالت مذاهب حمله شده و عقل بشر ملاک همه چیز قرار میگیرد. محمود هومن «بزرگ فرمانروای با اختیار شواری عالی ایران» در سخنرانی مورخ 1349 در مراسم جشن طریقت آیین اسکاتی در همین خصوص میگوید:
کار من (فراماسون) این است که با بردباری دراندیشه پیشرفت و آسایش خانواده انسانی باشم. بردباری یعنی چه، یعنی اینکه روا بدارم که دیگری از بعضی نظر به روشی دیگر بیندیشد. این یعنی تولرانس. این یعنی همان کاری که کوروش کرد. اما من اگر بگویم که من فلان را قبول ندارم برای اینکه زردشتی است، همین جا یک شکافی دادم میان انسانیت. من باید بگویم که زردشتی در قدم اول انسان است، در قدم دوم ایرانی است، درقدم سوم زردشتی، با این ترتیب من با او هیچ فاصلهای ندارم .
وی در گفتار مورخ 1350 در ادامه همین سخنان میگوید:
یکی از اصول بزرگ ما، تولرانس است. اگر ما تولرانس نداشته باشیم نمیتوانیم تحمل کنیم که دیگری که دین دیگری دارد، مذهب دیگر دارد، همسنگ ما شود. ما باید تمرین کنیم که بگوییم همه برادر یکدیگریم و یواشکی توی دل خودمان هم نگوییم که خیلی خوب ما ارفاق میکنیم میگوییم این برادر ماست وگرنه من زردشتی هستم چه ارتباطی دارم به عیسوی. حق ندارم این اندیشه را حتی درون خود داشته باشم، بلکه باید بگویم من زرتشتی زاییده شدم یا مسلمان، یا یهودی یا عیسوی یا ودایی ولی کوشش کردم به مقام برادری برسم.
همان گونه که ملاحظه میشود، در اینجا به قول دکتر ایشینداغ فراماسونری فراتر از مذاهب قرار میگیرد: «اختراع بزرگ ماسونی، نیروی محرکه عظیمی است که بشر را با درک وفهم عالی درماورای تمامی ادیان قرار داده است.» درهمین رابطه در یکی از جزوات فراماسونی میخوانیم: «ژوزف نیوتن که مردی روحانی بود، با تجزیه از هر دو گونه انجمن یعنی کلیسا و لژ توانسته است بگوید که فراماسونی بسی بیشتر از کلیساست». وی معتقد است که فراماسونی یک دین نیست، بلکه دین است. یعنی
نیایشگاهی است که درآنجا همه مردان نیککردار یگانه میشوند و هر یک شریک ایمان همه است ».
با این تعبیرات، فراماسونری خود را فراتر از ادیان قرار میدهد و عقل بشری را برتر از وحی الهی میداند. سیامک فرزد، عضو لژهای متعدد فراماسونری، در گفتاری که در بررسی فلسفه اگزیستانس ایراد نموده در همین خصوص میگوید:
به اندیشه یاسپرس همه تجربههای ژرف زندگانی جلوهگاه ترانساندانس است، (transcendence) همه فلسفههای بزرگ، همه دینهای بزرگ و همچنین کارهای شاعران بزرگ و هنرمندان بزرگ بیان تولرانس است و آنگاه که ما گمان میکنیم ترانساندانس این است و جز این نیست، به خطا رفتهایم و این کار یک دگماتیسم است. هر دینی، یا هر سیستم فلسفی یا هر روال فلسفی که حقیقت را و ترانساندانس را به خودش منحصر کند در آنجاست که به خطا میرود.
این اندیشه در تضاد مستقیم با ادیان الهی قرار دارد، در قرآن کریم میخوانیم: اِنَّالدینَ عِنداللهِ الاِسلامُ / دین در نزد خداوند اسلام است. (آل عمران آیه 19) البته منظور از اسلام در اینجا کلیه ادیان توحیدی است که بر مدار تسلیم انسان در برابر خداوند گردش میکنند و در کاملترین شکل خود در دین اسلام تجلی پیدا میکنند. همچنین در قرآن میخوانیم: «هوالذی ارسل رسول بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله ... اوست خدایی که رسول خود (محمد) را با هدایت (قرآن) و دین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان دنیا غالب گرداند.» (سوره فتح آیه 28) همین مضمون در سوره توبه آیه 33 و سوره صف آیه 9 نیز تکرار شده و حاکی از حقانیت اسلام میباشد. این کلام الهی نه تنها ترویج دگماتیسم نیست بلکه بیانگر اصالت یک حرکت رهاییبخش جهانی است.
فراماسونری در جریان دین زدایی سعی میکند جنبهای زمینی و انسانی به ادیان بدهد و عنوان مینماید که دین مسیحیت و اسلام از تراوشات فکری حضرت عیسی (ع) و حضرت محمد (ص) بود که خود از وضعیت زندگانی خود الهام گرفتهاند . در حالی که ادیان الهی از طریق وحی بر قلب انبیا و رسل نازل میشد و آنان کلامی به غیر از وحی نمیگفتند (ان هو الاوحی یوحی: و سخنان او نیست مگر وحیی که به وی الهام میشود. سوره نجم، آیه 4).
محمود هومن، بزرگ فرمانروای شورای عالی ایران،» پا را از این نیز فراتر گذاشته و ادیان غیر اسراییلی را اندیشههایی آلوده به تعصب معرفی میکند و در جشن طریقت سال 1350 میگوید:
برای فهمیدن معنی دقیق نظم (در شعار نظم به جای بینظمی (ordo ab chao) که شعار آیین اسکاتی است) باید بسی دورتر از افلاطون و فیثاغورث رفت ... کارل یاسپرس نظریهای دارد به نام «دوران محور تاریخ» و میگوید این دوران از 800 قبل از میلاد تا 200 قبل از میلاد واقعیت یافته.دراین دوران است که سازمان اندیشه انسانی صورت معین و مشخص به خود گرفته ... لائوتسه در چین آن آفروئیسمهای معروف خود را آورده. کنفوسیوس در همان زمان بوده، اوپانیشادها در همین زمان نوشته شده، بودا در همین زمان بوده است و زردشت در همین زمان در ایران بوده ... پیامبران اسرائیل همه در این زمان بودند و هر آنچه انسانها از آن دوره به بعد دارند ساخته تمرکز این انسانهاست در زمینه جهان و زندگی ... ما هم برای اینکه بفهمیم این (ordo ab chao) معنای عمیقش چیست باید مفهومها را برگردانیم به دوره محور تاریخ، برای اینکه بعداز دوران محور تاریخ حرکات فرهنگ با تعصبات آمیخته شده.
حمله اسکندر به یونان نظم (ordo) را به بینظمی (chao) تبدیل کرد و اندیشه انسان که جهت کاسمولوژیک یعنی کیهانی داشت و همگانی و جهانی بود، محدود شد و محلی شد. در حوزههای دینی به معنای قانون و حق در آمد وهر آنچه مطابق با قانون نبود ناحق شمرده شد. ادیان، نظم (ordo) راتبدیل به قانون کردند و نظم تبدیل به اصولی شد که از قرن سوم پیش از میلاد تا پایان قرن چهارم به بعد شد رازمندان (فراماسونها) راه دیگری پیش گرفتند. یعنی به جای اینکه ordo راعوض کنند بر آن شدند که chao را به ordo برگردانند.
بادقت در این عبارات متوجه میشویم که هم راه (دین) و هم راهبر (انبیا) نفی میشوند و دین امری ضد نظم جهانی، که بر خلاف سیر جهان حرکت میکند، معرفی میشود و در عوض، اندیشههای انسانیِ قبل از میلاد مسیح، و ادیان تحریف شده اسرائیلی منطبق با نظم جهانی معرفی میگردند.
در نشریه گرانداوریان جان کلام فراماسونری درخصوص دین و وحی و جایگاه آن در زندگانی بشر چنین آمده است:
در محفل محترممان یکی از برادرها درمورد سؤال چنین پاسخ میدهد خالقی را که از من خواستار انجام وظایفی باشد نمیشناسم. دراثنای آزمون او را تحت فشار قرار دادیم گفت، بلی از نظر من قدرت حاکم بر کائنات یا انسانها حرف نمیزند. وکلایی از بین جوامع انتخاب نمینمایند، به من قوانین نوشته شده و کتابها نمیفرستد، از من ادای وظیفه نمیخواهد، از کاری که انجام داده انتظار چیزی ندارد و وظایف و مسئولیتهای انسان را در برابر همدیگر خلاصه کرده است. از این حرفها به وجد آمدیم و برای اینکه برادرمان با این همه افکار عالی قربانی کلیسا نشود فعالیت زیادی کردیم تا به نور و ضیا رسید.
ترویج اباحیگری، نفی مسئولیت انسان در مقابل خالق، نفی ادیان و پیامبران، مسائلی است که میتوان از عبارت فوق به دست آورد. البته در نتیجه نفی وحی، حاملان وحی نیز خود به خود توسط ماسونها نفی میشوند و ملائکه را تصوری سمبلیک از ذهن و خیال معرفی میکنند.
ترفند نفی ادیان با اعتراف به وجود خداوند، یعنی دئیسم، حرکتی است مزورانه برای نفی اعتقاد به ذات باریتعالی که هدف غایی فراماسونری است. و این در حالی است که خداوند در پی هبوط انسان به زمین، که زندگی در آن توأم بادرگیری و نزاع بود (وقلنا اهبطو بعضکم لبعض عدو / فروشوید بر زمین که بعضی از شما بر بعض دیگر دشمنید ـ سوره بقره آیه 36) تنها راه نجات انسان را تبعیت از رهنمودهای خود میداند: (فامّا یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلاخوف علیهم ولا هم یحزنون پس اگر هدایتی از جانب من آمد، هر کس آن را تبعیت کند هرگز بیمناک و اندوهگین نخواهد شد ـ سوره بقره آیه 38). و حتی شرط ایمان به خدا و تقوا را اعتقاد به وحی، فرشتگان و پیامبران، بدون فرق گذاشتن بین آنان میداند (آیات اولیه سوره بقره و آیه 284 همان سوره).
سیر دینزدایی را تا درجه سوم فراماسونری شرح دادیم؛ حال این بحث را از بررسی درجات بالاتر پی میگیریم. علیرغم اشتراک تشکلهای ماسونی در اهداف ضددینی باید دانست که درجات بالاتر از درجه سوم یعنی درجه استادی، از لحاظ تشکیلاتی مورد تأیید تمامی سازمانهای فراماسونری نیست. مثلاً لژ بزرگ متحده انگلستان فقط سه درجه اولیه را قبول دارد و درجه طاق خسروی را نیز پس از مدتها کشمکش نه به عنوان درجه چهارم بلکه به عنوان ضمیمه درجه سوم میپذیرد و لژهای وابسته به آیین اسکاتی سی و سه درجه را به عنوان درجات فراماسونری میپذیرند.
در درجه طاق خسروی (Royal Arch) مفهوم خاصی از خداوند ارائه میشود که با مفهوم خداوند در سه درجه اولیه تفاوت دارد. در درجات اولیه از خداوند به عنوان معمار بزرگ جهان یاد میشود. اما در درجه طاق خسروی نام خدا تبدیل به (یه ـ بال ـ آن) (jah-bul-on) میشود. این نام ترکیبی است از نامهای سه شخصیت که در یک اسم با هم ترکیب شدهاند. «یه» از «یهوه» خدای یهودیان، «بال» از بآل (baal) خدای زاد و ولد کنعانیان که آیینهای شهوت آلود و جادویی تقلیدی را تداعی میکند، و «آن» (on) از اوسیریس خدای جهان دیگر، در مصر باستان گرفته شده است. استفن نایت اظهار میدارد که اکثر فراماسونهایی که به درجه طاق خسروی میرسند خود را نسبت به این تغییر نام به تجاهل میزنند و اظهار بیاطلاعی مینمایند و بعضاً این دو مفهوم را یگانه فرض میکنند.
در درجه چهارم آیین اسکاتی که عنوان آن «استاد رازدار» میباشد، استاد تشریفات در معرفی داوطلب سیر به درجه مزبور میگوید: «من هنگامی که در شمال و یا جنوب لژی که این نوباوه هموند آن است نشسته بودم به پشتکار او پی بردم و شاهد توجه پدرانه او برای آموزش شاگردان بودم و دیدم که چگونه آنها را از قید خرافات و قضاوتهای نسنجیده و اشتباهاتی که از عالم غیر ماسونی آورده بودند آزاد میکند.»
در همین درجه و در معرفی رموز درجه به داوطلب گفته میشود: «چشمی که روی قسمت آبی رنگ پیبند دوخته شده رمز خورشید است و برای پیشینیان ما تصور الوهیت و نمونه بزرگ روشنایی بوده است. زرتشت میگوید روشنی و سایه دو ندای جاوید جهان هستند، ]در[ هیروگلیف مصری واژه ایری (iri) در موقع تشریفات مذهبی به نقش چشم بوده است و همین نقش هجای دوم نام اوزیریس (osiris) است. اک. هیری (oc-hiri) یعنی خورشیدی که به مقام خدایی رسانده شده و نماینده اصل نیکی است».
همان طور که ملاحظه میکنید در این مرحله به خورشید مقام الوهیت داده شده و عقاید شرکآلود به فرد ارائه میشود. در درجه دوازدهم که عنوان آن «بزرگ استاد با شکوه» است در قالب یک گفت و گوی دو طرفه بین استاد لژ با عنوان «بزرگ استاد با شکوه» و نگهبان سرفراز دوم این افکار شرکآلود به شکل بارزتری به فرد القا میشود:
بزرگ استاد با شکوه: نگهبان سرفراز دوم! چرا سازندگان این تمثیل (فراماسونری) معبد حضرت سلیمان، یعنی معبد خدای یهودیان را رمز خود گرفتهاند، مگر معبد خدایان دیگر دوره باستانی همین ارزش رمزی را نمیداشت؟
نگهبان سرفراز دوم: بزرگ استاد با شکوه! اینکه معبد حضرت سلیمان را رمز برگزیدهاند، از اینجاست که اندیشه رمزی (سمبولیسم)، که ما با آن سر وکار داریم، در دورهای ساخته شده که آیین یهودی ـ عیسوی رواج بیشتری داشته است و همچنین از اینجاست که نوشتههای دین یهود بیشتر از نوشتههای دیگر دینها نقش معبد راتأیید میکند.
بزرگ استاد با شکوه: پس نظر تو این است که هر معبد دیگر که وقف هر خدای دیگر شده باشد، میتواند مصالح اولی یک چنین سمبولیسمی را به دست بدهد؟

نگهبان سرفراز دوم: من چنین میاندیشم.
بزرگ استاد با شکوه: اما این معبدهای گونهگون وقف خدایان متفاوت بوده است، درمعبد پارتنون آتن، بالاس آتنه ستایش میشد، در معبد دلف آپولون، در معبد پارتنون در روم ژوپیتر، در اورشلیم یهوه، درمصر اوزیریس، هوروس، ایزیس، پتاح، راح، آمون، آمن و بسی خدایان کوچک دیگر که هر کدام معبدی داشتند، ستایش میشدند.
بزرگ استاد با شکوه: اکنون به من بگو چگونه از این همه گوناگونی میخواهی به ایده یگانهای برسی؟
نگهبان سرفراز دوم: این گوناگونیها ظاهری است. اینها داستانهایی بودند که کسانی ساخته بودند که نمیتوانستند خود را به سطح اندیشههای فلسفی بالا ببرند. از سوی دیگر برای ملتها که با یکدیگر در جنگ بودند، لازم بود که خدایان پیشینیان خود را به نامهای متفاوت بنامند. اما در واقع همه این خدایان حتی در سطح اندیشههای ظاهری نیز ویژگی یگانهای داشتند که به نامهای متفاوت بیان میشد.
بزرگ استاد با شکوه: پس من اگر خوب فهمیده باشم تو میگویی همه معبدهایی که با سنگ ساخته شده و برای ستایش خدایان متفاوت برپا شده درواقع وقف یک خدا بوده است؟
نگهبان سرفراز دوم: آری بزرگ استاد با شکوه!
بزرگ استاد با شکوه: آیا خدای عیسوی همان خدایی است که در داستانهای باستانی پنهان است؟
نگهبان سرفراز دوم: خدا همیشه همان است؛ گو اینکه به نامهای متفاوت نامیده شود.
در این درجه، شرک با توحید یکسان پنداشته میشود و به افراد القا میشود که افراد از شرک به توحید رسیدهاند؛ در حالی که به سبب فطری بودن دین و خداپرستی، اعتقاد به خدای یگانه (توحید) از ابتدای خلقت وجود داشته و انسانها بر اثر پیروی از هوای نفس مخلوقات را با خداوند شریک گرفتند. دردرجه چهاردهم (معمار بزرگ برگزیده) درخصوص تعبیر رمزی معبد سلیمان گفته میشود:
مزکت اورشلیم نماینده ساختمان معنوی است که ما به ساختن آن دعوت شدهایم. از نظر معنوی این ساختمان نحوی از جهاننگری است که هماهنگ با واقعیت است از نظر اخلاقی این ساختمان هماهنگی واقعیت یافته میان انسانهایی است که از ستمگری آزاد شدهاند.
استاد سه بار نیرومند: پس از آنکه مزکت ویران شد اسیر شدن تو در بابل یعنی در کانون تمدنی که در شرق اورشلیم بوده است چه معنا دارد؟
سخنگو: از نظر معنوی این اسیرشدن همانا ستمگری عقیدههای جزمی است. از نظر اخلاق همانا از دست دادن آزادی است، به علت زیادهروی در به کار بستن اختیارات و کارکردن بیرون از قاعده و خودسری.
از این عبارات نحوه جهاننگری فراماسونری که مبتنی بر واقعنگری یا رئالیسم میباشد به دست میآید. از دیدگاه فراماسونری، رئالیسم در مقابل ایدهآلیسم یامعناگرایی قرار دارد و بر اساس آن فقط واقعیات ملموس دارای ارزش و اعتبار میباشند، به همین سبب است که زندگی پس از مرگ، وحی و فرشتگان از سوی آنها نفی میشود. البته رئالیسم در همه جا در مقابل ایدهآلیسم قرار نمیگیرد، در بعضی از گرایشهای فلسفی در اسلام، رئالیسم در خدمت ایده و معنا قرار میگیرد، نه در تقابل با آن، علامه طباطبایی و شهید مطهری دراین زمینه نظراتی دارند که در مجموعه اصول فلسفه وروش رئالیسم گرد آمده است که علاقهمندان میتوانند به آن رجوع کنند.
در درجه 14 همچنین یک تقسیمبندی کابالیستی (آیین عرفانی یهودی) از جهان ارائه میشود. بر اساس این تقسیمبندی، جهان دارای ده سپهر است که سپهر دهم آن عبارت است از ملکوت ومعنای آن شهریاری است. یعنی انسان پادشاه همه چیزهایی است که در مسیر اندیشه او هستند. او دعوت شده است که روی جهان واقعی که حوزه شهریاری اوست فرمانروایی کند.
القای اومانیسم و بشر مداری از مختصات این تقسیمبندی کابالیستی است. در همین درجه یهوه خدای قوم یهود، که دارای صفات انسانی است، (میخورد، حرکت مینماید، آمیزش میکند و...) به عنوان یک اصل بودنی که همیشه باشنده است معرفی میشود: «کابالیستها آن را (خداوند) به وسیله چهار حرف راز که روی سهگوشهای زرین نقش شده بود عرضه میکردند ... فقط در نظر بیاورید که این واژه مقدس به معنای عام واژهای ناگفتنی است که هیچگاه نباید بر زبان آورده شود و از چهار حرف «ی ـ ه  ـ و ـ ه » ساخته شده است.»
در سیر درجه هجدهم (شاهزاده رزکروا) در خصوص واژههای ایمان، نیکخواهی و امید بزرگ کارشناس لژ میگوید: «ما شنیدهایم که این واژهها سه تقوای خداشناسی را بیان میکنند ولی به گمان ما آنها میتوانند درمقامات سیر، در معنای ژرفتر فهمیده شوند.
بسیار دانا که عنوان رئیس لژ در درجه هیجدهم میباشد نیز به وی تذکر میدهد که شرط سیر، آزادی از هر گونه قید فرهنگی و عقیده جزمی است. دراین درجه توضیح داده نمیشود که معنای ژرفتر واژههای ایمان، نیکخواهی و امید چیست. اما با توجه به اینکه گفته میشود مفهومی فراتر از تقوای الهی از آنها به دست میآید و با توجه به تأکید بر آزادی از هر گونه تعلق فرهنگی، میتوان نتیجه گرفت که مفاهیم ارائه شده در این خصوص، مفاهیمی غیر دینی است.
در ادامه سیر همین درجه بینش مبتنی بر اصالت ماده رواقیان به داوطلب القا میشود؛ به این نحو که داوطلب در جریان سیر به جستجوی حروف اسرار یا «سپنتاسخن» میپردازد و پس از دستیافتن به این حروف که عبارتند از (I.N.R.I) به آنها گفته میشود: «این حروف در آیین اسکاتی مخفف Natura-Igne-Integra-Renovatur میباشد که معنی آن عبارت است از اینکه آتش همه طبیعت را نو میکند، این عبارت خلاصه نظر فیلسوفان رواقی است درباره تحول دورانی جهان، زیرا به گفته اینان در آغاز سال بزرگ آتش ازلی همه چیز را از خود به هستی در میآورد و در پایان سال بزرگ همه چیز در آن میسوزد.
بر اساس این نظریه، آتش خالق و به وجود آورنده و نابود کننده این عالم میباشد. دردرجه بیست و دوم (اسوار میزگرد ـ اسوارلیبانوس) با تشریح معنای رمزی ابزار نجاری که در این درجه از جهت سمبلیک کاربرد دارد، داوطلب میآموزد چگونه به جنگ اعتقادات و عقاید مذهبی خود برود. به این توضیحات توجه کنید :
اره: راه خود را به سوی هدف کوشش خود با وجود همه مانعها باز میکند و به ما میآموزد که ماسونها برای تکامل جهان و هدف بزرگ پیشرفت انسانیت کار میکنند باید راضی باشند از اینکه آهسته و مطمئن به سوی موفقیت پیش میروند، گو اینکه این راه کم یا بیش رنجآور باشد.
رندهنرمه: ناصافیهای صفحه را از میان میبرد پس میتواند رمز ماسونی باشد. زیرا فراماسونی زیانهای نادانی و همچنین خرافات را از میان برمیدارد و به ما یاری میکند که نوع انسان را فرهنگی کنیم.
تبر: عامل بزرگ تمدن است... همچنان که درختهای بزرگ به ضربه تبر چنان میافتادند که هیچگاه دوباره بلند نمیشدند، همچنان فراماسونی درختهای زهردار بس بزرگ نابردباری، تعصب، خرافات، ستمگری، بیکاری و تنبلی را میاندازد و جان انسانها را که قرنها گرفتار این عیبها بوده و در تاریکی به سر میبرده در نور حقیقت و خرد روشن میسازد.
آری فراماسونری همچون تبر چنان بر شجره دین و فرهنگ خودی فرود میآید که دیگر هیچ وقت فرهنگ مورد هجوم نتواند از زیر ضربات آن کمر راست کند. نفی دین و نفی تدریجی اعتقاد به خداوند، در صورت موفقیت ضربهای است هولناک بر فرهنگ بشری، زیرا که انسان بدین وسیله دربرهوت منیّت و جاهلیت مدرن (مدرنیسم) گرفتار شده و هویت خود را از دست میدهد.
در سیر درجه بیست و هشتم (شوالیه خورشید) داوطلب به این نحو سوگند میخورد :
من در حضور معمار بزرگ جهان بخشنده آتش ازلی قدسی، یعنی آتشی که همه چیزها را پاکیزه کرده و صفا داده و ما را به کشف روشنایی حقیقی راهنمایی کرده، سوگند یاد میکنم که همه کوشش خود را برای از میان بردن قضاوتهای قبلی، خرافات و تعصب، هم در خود و هم در دیگران، به کار بندم و برای آزادگی معنوی و اخلاقی انسانیت کار کنم. علاوه بر این پیمان میبندم که نسبت به آنچه به من آموخته میشود کاملاً رازدار باشم.
با این سوگند، فراماسون آماده از دست دادن باقیمانده اعتقادات خود میشود؛ زیرا در درجات بیست و نهم و سیام شرک فراماسونری تبدیل به کفر شده، بتهای جدید به جای خداوند پرستیده میشوند.
در درجه بیست و نهم (اسکاتیش بزرگ سنت آندره) به داوطلب سیر القا میشود:
برداشت ماسونها از کلمه الله به مفهوم معمار بزرگ کائنات بسیار علمیتر و به عقل نزدیکتر است. چون همانگونه که در بحث جهات بدیهی بیان اوصاف خداوندی ذکر شد، در درجه بیست و نهم خداوند با واژه علم مطلق که از قدرت طبیعت و کمال حقیقت درافکار تجسم خدا، مورد قبول واقع شده است ]توصیف میگردد[. از این رو ثابت گردیده که خداوندی که همه چیز را به وجود آورده و کائنات را احاطه نموده محققاً همان انرژی است.
دردرجه سیام (شوالیه کادوش)  قبل از ارائه تعالیم این درجه به داوطلب با وی اتمام حجت میشود که ممکن است تعالیم این درجه باوجدان مذهبی جور نیاید و یا اینکه شما عقایدی داشته باشید که مخالف آن باشد.
دکتر ایشینداغ، فراماسون ترک، در تحقیق سیامین درجه آیین اسکاتی مقداری از این تعالیم را که در تضاد باوجدان مذهبی قرارداد بیان میکند: «قبول مسئله زندگی بعد از مرگ توسط مرام ماسونی که مرامی خردگرا و اثباتی (راسیونالیست و پوزیتویست) است، امکانپذیر نمیباشد... ایمان و اعتقاد به خدا در مرام ماسونی به شکل قدرت مطلقه حاکم بر تمام کائنات است. به این، طبیعت هم میتوان گفت.
در این مرحله دیگر پردهها بالا میرود و مقصود اصلی فراماسونری به داوطلب ارائه میشود، به این اظهارات توجه نمایید:
طبیعت معماری دارد، که میتوان نامهای مختلفی از جمله نیروی مطلقه، الله، خدا، نیروی مقدس، قدرت کلیه، کائنات، فلک و ... به آن داد... به نظر ما، ایمان و اعتقاد بدون درک علمی، جزمی و ارتجاعی و باطل است.
ماسونی، مفهوم معمار بزرگ کائنات را با تکیه بر علوم امروزی و با استناد به کمال اعلی تعریف وبدین صورت بیان داشته: تمامی موجودات دنیا که از ذرات و اتمهای معینی تشکیل شدهاند، در مجموع انرژی مطلق را به وجود میآورند. بادرنظر گرفتن اصل لایزالی ماده و انرژی ثابت میگردد که در اثر فعل و انفعالات، چیزی از بین نمیرود و تغییرات ناشی از جابهجایی اتمها، ماهیت ظاهری دارد...
شما به میل و ارادهتان، روح و هوشتان یا بر اساس درک و ایمانتان میتوانید خدا را بانامهای طبیعت، قدر، قدرت، و یا قانون بخوانید.
یکی از وظایف اصلی انسانی و ماسونی پذیرش فلسفه اولسیون (Evolution) تنها فلسفهای که با علم پیشرفته، عقل و کمال منطبق است میباشد. تمامی برادران در تبلیغ این باور دربین مردم برای بالابردن سطح علمی آنان مسئولیت بی حد و حصری دارند.
امروزه از کشورهای پیشرفته گرفته تا بسیاری از ممالک عقبافتاده، تنها فلسفه مورد قبول جوامع، تئوری داروین و نظریات ادامه دهندگان راه اوست. اما این مسئله در کلیسا مؤثر واقع نشده در سایر ادیان هم همینطور. باز هم به عنوان تعلیمات دینی، کماکان افسانه آدم و حوا از کتابهای مقدس تدریس میشود.
بدین ترتیب سیری که از نفی ادیان و اعلام آزادی مذهب شروع شده بود، به نفی اصل و مبدأ آفرینش منجر میشود. ابزاری که در این استحاله اعتقادی مورد استفاده فراماسونری قرار میگیرد، یهودیت و مسیحیت مسخ شده میباشد که با بررسی مختصر آن به جریان فعالیتهای فرهنگی فراماسونها در ایران میپردازیم.

ترویج یهودیت و مسیحیت مسخ شده
ترویج دین یهود و تأثیر پذیری فراماسونری از آیین ممسوخ یهودیت و مسیحیت امری نیست که مورد انکار فراماسونها واقع شود. در درجه دوازدهم آیین اسکاتی در پاسخ به این سؤال که چرا در فراماسونری از تعالیم یهودیت و مسیحیت استفاده میشود میخوانیم: «اندیشه رمزی (سمبولیسم) که ما با آن سر و کار داریم در دورهای ساخته شده که آیین یهودی، عیسوی رواج بیشتری داشته است و همچنین از اینجاست که اساطیر یهودی بیشتر از دیگر اساطیر نقش معبد را تأکید میکنند.»
دریک تقسیمبندی کلی میتوان درجات آیین اسکاتی را به دو بخش تقسیم نمود: بخش اول شامل درجات یک تا چهاردهم میباشد که اساس تعالیم آن مبتنی بر ساختن معبد سلیمان، قتل حیرام، مجازات قاتلان وی، تجدید بنای معبد و ... میباشد که از یهودیت ممسوخ اقتباس شده و بخش دوم شامل درجات چهاردهم تا سی و سوم میباشد که از سنن شوالیهگری مسیحی و یهودی اقتباس شده است. ذکر موارد استفاده فراماسونری از یهودیت و مسیحیت تحریف شده باعث اطاله کلام میشود. اما به اختصار میتوان ذکر کرد که تزیینات لژهای ماسونی از قبیل شمعدان پنج شاخه، شمشیر شعلهور و امثالهم و مراسم آن مانند خواندن تورات و مزامیر داود در مراسم تأسیس و تقدیس لژها، استفاده از نان و شراب درمراسم شام عرفانی که از مسیحیت اخذ شده (البته مسیحیان نیز این مراسم را از آیین میتراییسم اقتباس نمودهاند) و از همه مهمتر تعالیم آن، که مروج این دو دین تحریف شده میباشد، مانند قائل شدن به تجسد برای ذات خداوند در درجه بیست و دوم، اعتقاد به قربانی شدن مسیح برای نجات انسانها در درجه بیست و ششم، انطباق سیر درجه هفدهم باروش تعمید اسنیها که فرقهای از عرفان یهودی ــ عیسوی ــ ایرانی بودند و ارائه تعلیمات این فرقه و دیگر آیینهای شرقی دراین درجه همگی به استفاده فراماسونری از این دو آیین ممسوخ اشاره دارد.
سؤالی که اینجا مطرح میشود، این است که به رغم اعتقاد فراماسونری به زدودن خرافات از اذهان و ادعای روشنفکری، چرا به ترویج افکار و اعتقادات یهودی و مسیحی ممسوخ میپردازد؟
البته نیازی به توضیح نیست که مراد از مسیحیت و یهودیت ادیان اولیه الهی که اسلام نیز بر تأیید آن ادیان در زمان پیامبران گرامی یعنی حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع) صراحت دارد، نیست، بلکه مراد ادیانی است که به واسطه اهل کتاب به انحراف کشیده شده و با ترویج دنیاگرایی از مسیر حق منحرف گردیدهاند. واقعیت این است که دین مسخ شده یهود، زمینه و بستر مساعدی برای رشد اندیشههای انحرافی و دنیاگرایانه ماسونی است. بین دنیاگرایی و مدرنیسم با دین یهودیت ممسوخ مغایرت زیادی دیده نمیشود. این دین تحریف شده، دیدگاههای پیروان خود را در مورد زندگی محدود ننموده است و از آنان درمورد اثبات ایمان و علاقهشان به خدا و پیامبر رفتار عملی نخواسته است. مثلاً به یهودیان در امور مالی رخصت سوگند دروغ به نفع خود داده شده و بهرهبرداری آنان از خطا و اشتباهات غیر یهودیان به نفع خود مجاز شمرده میشود.
رواج ربا خواری در میان این قوم نیز حکایت از آزادی و بیبند و باری اقتصادی دارد که موجبات ترقی اقتصادی آنان و سلطه مالی یهود را بر جهان فراهم نموده است. دین یهود در چند مرحله تحریف شده و با مقتضیات عصری تطبیق داده شده است. در اولین مرحله، علمای یهود اساطیر و تعلیمات کنعانیان، فلسطینیان و اقوام سومری و بابلی را وارد دین یهود کردند. در دوارن درخشش فرهنگ یونانی فرهنگ فلسفی و عقلی یونان توسط فیلون، فیلسوف یهودی، وارد این دین شد. مرحله بعدی در عصر جدید صورت پذیرفت. در دوره روشنگری جریانهای جدید یهودی درقالب لیبرالیسم شکل گرفتند و نوعی تجددگرایی را وارد دین یهود کردند و اصول یهودیت در اندیشه اومانیستی مستحیل شد. در همین دوره است که فراماسونری از بطن یهودیت ممسوخ و بنّایان آزاد مسیحی سربر میآورد. یهودیگری به مسخ آیین خود بسنده نکرده، بلکه مسیحیت رانیز تحریف نمود؛ به نحوی که آراءِ یهودی جزئی از کتاب مقدس مسیحیان شد. وجود اسراییلیات در احادیث و روایات اسلامی نیز حاکی از تلاش یهودیان جهت تحریف اسلام بود که به جهت تحریفناپذیر بودن قرآن توفیق چندانی نصیب آنها نشد. اما در مسیحیت پیشرفت آنان چشمگیر بود و علاوه بر تحریفات مکرر انجیل، موفق شدند بخشهایی از کتاب مقدس آنان را که ناظر بر مشارکت یهودیان در قتل عیسی (ع) بود حذف نمایند. (البته بنا بر اعتقادات اسلامی و نص صریح قرآن، عیسی (ع) به قتل نرسیده و به آسمان عروج نموده است).
این امر در پی تلاش ماسونها صورت پذیرفت و به واسطه آنان کشیش سرگیومندز، در دومین جلسه کنفرانس اصلاح امور واتیکان اعلام نمود، در مرام و برنامههای ماسونها تغییرات و اصلاحات اساسی صورت پذیرفته و سپس تقاضا نمود که گذشتهها جبران شود. در پایان کنفرانس، کلیسا به حذف آن بخش از انجیل که ذکر شد رأی داد . اخیراً نیز بنا به گزارش روزنامه لوموند یک کتاب مقدس ضدیهودی که بر نقش یهودیان در توطئه قتل حضرت عیسی (ع) تصریح داشت، در پاریس جمعآوری و نشر آن ممنوع شد.
بنابر این مشاهده میکنیم که دلیل تمایل ماسونها به یهودیت و اساطیر یهودی، بر اثر تحریفپذیری و تحریفگرایی آن است. فردی که با آیین تحریف شده در لژهای فراماسونری آشنا میشود، اندکاندک نسبت به اصول مذهبی سابق خود دچار بیاعتنایی شده و نهایتاً به دئیسم و نفی ادیان و نفی عملی اعتقاد به خداوند میرسد. غیر از اهداف فرهنگی، هدفهای سیاسی نیز در ورای این حرکت وجود دارد و آن عبارت است مشروعیت بخشیدن به صهیونیسم و حساسیت زدایی نسبت به این جریان نامشروع. ماسونها مروجین اصلی ایجاد رابطه با اسراییل غاصب در کشورهای عربی و دیگر کشورهای اسلامی میباشند. مجامع فراماسونری، فلسطین را مهد فراماسونری و بیتالمقدس را پایتخت معنوی انسانیت میدانند. از نظر آنان اسراییل نمونه کامل یک جامعه دارای تساهل دینی و اجتماعی! و الگوی مناسبی از مدل لیبرالیسم و دموکراسی غربی در شرق است.
محمود هومن، فرمانروای شورای عالی ایران، در سخنرانی خود در بیست و ششمین کنفرانس شوراهای عالی جهان در اسراییل تحت عنوان «سلیمان پادشاه در ادبیات فارسی»، بدون اشاره به نبوت حضرت سلیمان (ع) از وی به عنوان پادشاهی دانا و صلحدوست یاد میکند و ضمن تشریح تاریخ قوم یهود و رابطه آنها با کوروش و داریوش، پادشاهان هخامنشی، در توجیه اشغال فلسطین توسط صهیونیستها میگوید: «با پیروی از این اصل (اصل احساس دایمی تاریخ توسط مردمی که آن را آفریدهاند که توسط جیووانی ویکو فیلسوف ایتالیایی ارائه شده) ما میتوانیم بگوییم که شوق بازگشت به سیون ]صیون[ که در روزگار ما یک چنین پیشامد بزرگ تاریخی به وجود آورده است همان است که درزبور به شعر درآورده شده است».
جنبه تاریخی بخشیدن به جریان صهیونیسم و توصیف اشغال فلسطین به عنوان پیشامد بزرگ تاریخی در راستای توجیه دولت اسراییل منتج از تعالیم لژهای فراماسونری است، و حال آنکه صهیونیسم بر خلاف ادعاهای ظاهری فراماسونری در خصوص ارجنهادن به مقام انسانیت و برابری و ... مروج برتری قوم یهود و تعلق جهان به یهودیان است. آنان معتقدند که فقط به یهودیان میشود به چشم انسان نگاه کرد و غیر از یهودیان همه حیوانند. و یهودی را خدای زنده در کالبد انسان میدانند. محمود هومن در سخنرانی خود همچنین به برتری دین یهود اشاره میکند و دلیل کمک کوروش و داریوش به یهودیان را نه از روی تساهل مذهبی بلکه به جهت برتری دین یهود در نزد آنان میداند.
وسیله دیگری که فراماسونها برای مذهبزدایی به آن تمسک میجویند ترویج میراث باستانی کشورها و بزرگنمایی دستاوردهای غیر مذهبی آنهاست. در همین راستاست که فراماسونری درایران به تبلیغ میتراییسم و زردشتیگری میپردازد. نامگذاری لژها نیز حاکی از این گرایش میباشد. کوروش، مزدا، میترا، داریوش، کسرا، پاسارگاد و امثالهم، اسامی تعدادی از لژهای فراماسونری در ایران میباشند که تاریخ باستانی ایران را به ذهن تداعی مینمایند. این بخش از فعالیت ماسونها، مطابقت زیادی با دستورات وزارت مستعمرات بریتانیا به جاسوسان خود دارد که مضمون آن اسلام ستیزی است. در این خصوص مستر همفر، جاسوس بریتانیا درکشورهای اسلامی، به نقل از کتاب چگونه اسلام را نابود کنیم که آن را وزارت مستعمرات بریتانیا تهیه کرده بود، در خاطرات خود مینویسد: «لازم است مسلمانان را وادار کنیم که اهمیت بسیاری به تمدنهای پیش از اسلام خود بدهند و قهرمانان و شخصیتهای قبل از اسلام را زنده کنند، مانند احیای فرعونیت و فرعونها در مصر و احیای زردشتیگری در ایران و احیای بابلیه در عراق.»
این اقدام فراماسونها تلاشی است برای مخرب نشان دادن نقش اسلام و معرفی تفکری جایگزین به جای اسلام در کشورهای اسلامی. در ایران نیز جریان فراماسونری از ابتدا سعی در احیای زردشتیگری و دیگر آیینهای باستانی داشت و این در حالی بود که جریان فراماسونری خود نیز به آن آیینها اعتقادی نداشت و از آنها به عنوان وسیلهای جهت حذف اسلام استفاده میکرد.
با پایان یافتن بررسی تعالیم فراماسونری و اهداف دین ستیزانه آن به بررسی فعالیت فراماسونهای ایرانی در خدمت به تهاجم فرهنگی غرب میپردازیم.

نقش فراماسونها در تهاجم فرهنگی غرب به ایران
همان طور که ذکر شد ورود فراماسونری به ایران جریانی جهتدار و هدایتشده از سوی دولت انگلستان بود. نخستین ایرانیانی که به عنوان  مأموریت و یا تحصیل به غرب سفر کردهاند، جذب شبکه فراماسونری غرب شدند که تعدادی از آنان چون عسگرخان افشار ارومی و ابوالحسنخان ایلچی حلقه نوکری غرب را به گردن انداخته و در ازای گرفتن حقوق و مواجب از بیگانگان به ترویج غربگرایی و تأمین منافع آنها در ایران پرداختند. مشخصه تمامی این فرنگ رفتگان، خودباختگی درمقابل مظاهرتمدن غربی و ترویج غربگرایی در ایران بود. توجه به اظهارات میرزاابوالحسن ایلچی که در برابر زرق و برق غرب دچار حیرت و از خود بیگانگی شده بود، شایان تأمل است: «به اعتقاد خاطی و محرر این دفتر، اگر اهل ایران را فراغت حاصل شود و اقتباس از کار انگریز ]انگلیس[ بنمایند جمیع امور در کار ایشان بر وفق صواب میگردد».
این اظهارات هنگامی ایراد میشد که ایلچی بیش از همه تحت تأثیر بیبند و باریهای غربیها قرار گرفته بود و از حشر و نشر بانوان با مردان در مجالس، با آب و تاب یاد میکرد. میرزا صالح شیرازی نیز از جنبهای دیگر شیفته تمدن غربی شده و در سفرنامه خود به تمجید از لیبرالیسم حاکم بر انگلستان میپردازد. مجدالملک سینکی نیز در رساله مجدیه خود به تبلیغ آراءِ لیبرالیستی پرداخت. همچنین مستشارالدوله که رساله یک کلمه وی ترجمه قانون اساسی فرانسه بود و در بین فراماسونرها دست به دست میگشت به تبلیغ لیبرالیسم غربی میپردازد. بنابر این ملاحظه میشود نخستین قدم فراماسونها در ایران، ترویج غربگرایی و عناد بااسلام بود که باشدت و ضعف در آثار آنها به چشم میخورد. از میان آنان آرا سرهنگ فتحعلیخان آخوندزاده و میرزا ملکمخان ناظمالدوله از اهمیت بیشتری برخوردار است که به بررسی آرا آنها میپردازیم.
آخوندزاده از سرشناسان جریان ناقص الخلقه روشنفکری در ایران بود که کورکورانه و بدون بررسی دقیق معضلات جامعه استبدادزده ایران و با پیروی از اقدامات روشنفکران عصر روشنگری، در ستیز با کلیسا و فئودالیسم به ستیز با اسلام پرداخت. وی بدون تشخیص و تمییز اختلاف ماهوی اسلام با مسیحیت تحریف شده اسلام را نفی و در حالی که خود در خدمت رژیم تزاری و متجاوز روسیه بود، دم از آزادیخواهی میزد. اولین توصیه وی به ایرانیان تشکیل لژهای فراماسونری است و این گونه آنان را مورد خطاب قرار میدهد: «ای اهل ایران اگر تو از نشاه آزادیت و حقوق انسانیت خبردار میبودی به این گونه عبودیت و به اینگونه رذالت متحمل نمیگشتی، طالب علم شده، فراموشخانه میگشادی، مجتمعها بنا مینمودی و خودرا از قیود و عقاید پوچ و از ظلم دیسپوت نجات میدادی.» وی علت عقبماندگی ایرانیان را اسلام و خط عربی میداند و با صراحت میگوید: «سد راه الفبای جدید و سد راه سیویلزاسیون در ملت اسلام دین اسلام و فناتیسم آن است. برای هدم اساس این دین و رفع فناتیسم وبرای بیدار کردن طوایف آسیا از خواب غفلت ونادانی و برای اثبات وجود پرتستانیسم در اسلام به تصنیف کمال الدوله شروع کردم... به واسطه تصنیف کمال الدوله دوستان و همرازان زیاد پیدا کردم، از آن جمله میراز یوسف مستشارالدوله ... دیگر شاهزاده جوانمرگ جلالالدین میرزابن فتحعلی شاه».
همانطور که ملاحظه میشود وی معتقد به نابودی اساس اسلام بود و راه رسیدن به این امر را ایجاد پرتستانیسم دراسلام میدانست. وی افراد زیادی را تحت نفوذ خود قرار داده بود که از میان آنها به اسامی مستشارالدوله و جلال الدین میرزا که هر دو عضو لژ فراماسونری بودند، اشاره نموده است. او در یکی از نامههای خود به جلالالدین میرزا مینویسد: «کاش ثالثی پیدا میشدی و ملت را از قید اکثر رسوم ذمیمه این عربها که ... وطن ما را خراب اندر خراب کردند و ما را به این ذلت و سرافکندگی و عبودیت و رذالت رسانیدند آزاد نمودی. اما نه به رسم نبوت یا امامت که خلاف مشرب من است بلکه به رسم حکمت و فیلسوفیت».
درنامه دیگری به جلالالدین میرزا تنها راه پیشرفت را ترک عقاید معرفی میکند و مینویسد: «علم حاصل نمیشود مگر با پروقره (ترقی) و پروقره صورت نمیبندد مگر با لیبرال بودن و لیبرال بودن ممکن نمیشود مگر با رستن از قید عقاید ]باطل[. چه فایده تو و عقاید تو، به لیبرال بودن تو مانع است.»
ضدیت این اظهارات با اسلام به قدری آشکار است که نیازی به شرح ندارد و آخوندزاده بر خلاف ملکم و مستشار الدوله، که شیوه پنهانی و منافقانه داشتند، آشکارا ضدیت خود را با اسلام اعلام مینمود و در مقابل آن به ترویج زردشتیگری و ناسیونالیسم مبتنی بر تعصب (شوونیسم) میپرداخت. وی خود به عضویت لژهای فراماسونری روسیه درآمده بود.
شخص دیگری که تأثیر بسیاری بر غربگرایی و ترویج فراماسونری در ایران داشت میرزا ملکم خان ناظم الدوله، فرزند میرزا یعقوب خان ارمنی بود، که هر دو به رغم اظهار اسلام در مقطعی از زندگی خود بر دیانت مسیحیت زندگانی کردند و درگذشتند و جالب اینجاست که هر دو مدعی ایجاد پرتستانیسم اسلامی بودند. میرزا یعقوب دارای پرونده سیاسی سیاهی است که یکی از موارد آن جاسوسی برای انگلستان بود. مشهور است بعد از تعطیلی فراموشخانه ملکم و اخراج یعقوبخان از ایران وی به آسیای مرکزی رفت و به امر جاسوسی و تحریک تراکمه علیه ایران پرداخت. ملکم نیز دارای سابقه
روشنی نیست. نقش وی در دادن امتیازات اقتصادی به بیگانگان، سوء استفاده مالی درجریان لاتاری، چهره و سابقهای سیاه از وی در تاریخ ایران برجا گذاشته است. از جهت دینی نیز وی پس از پذیرش صوری اسلام، با ارتداد از اسلام مجدداً به دین مسیحیت درآمد. آراءِ وی تأثیر بسیاری بر روی معاصران و متأخران برجا گذاشته است. حسن تقیزاده، فراماسون مرموز، در خاطراتخود صریحاً اعلام میکند که شدیداً تحت تأثیر افکار ملکم قرار داشته و از آثار وی تأثیر پذیرفته است. ملکم و پدرش با سابقهای که از دیانت آن دو ذکر شد، طرح پرتستانیسم اسلامی را تبلیغ وترویج میکردند و این، امری بود که آخوندزاده ملحد، طالبوف دئیست، و از همه جالبتر ویلفرد اسکاون بلنت مسیحی نیز مبلغ آن بودند.
هدف این غیر مسلمانان و ملحدین مسلماً احیای جوامع اسلامی نبود و آنچه از اظهارات آنان برمیآمد، مؤید این نظر و تلاش آنان برای هدم اساس اسلام بود. ملکمخان خود در جایی اظهار میدارد: «مسیحیت نیز یکی از صدها مذهب آسیایی است که توانست با اتخاذ فکر یونانی و شکل منطقی و مادی مقبولیت عام پیدا کند و اگر یک دین آسیایی باقی مانده بود مدتها قبل از بین رفته بود.»
این همان پرتستانیسم اسلامی است؛ غربی کردن اسلام و خارج کردن آن از قالب یک دین آسیایی. او در جایی دیگر با این استدلال که وجود ادیان باطله قبل از ظهور ادیان ثلاثه (یهودیت ـ مسیحیت ـ اسلام) و عدم مداخله خداوند در ایجاد و زوال آنها، دلیلی است بر عدم مداخله خداوند در ظهور ادیان ثلاثه، به نفی وحی میپردازد و اصالت ادیان الهی را انکار میکند، حال آنکه خداوند هیچگاه انسان را بدون هدایت قرار نداده است و سلسله ارسال انبیا و هدایتگران الهی از هبوط آدم به زمین شروع میشود و با خاتمیت رسول اکرم (ص) در قالب امامت تداوم پیدا میکند.
ملکم همچنین آرزو میکند که بشر و عقل وی از حبس ابدی خلاص شود و در کلیه امور عقل بشری ملاک عمل قرار گیرد نه حدیث مذهبی.
ملکم درجایی دیگر اساس برنامه خود را شرح میدهد و میگوید:
من خود ارمنی زاده مسیحی هستم. ولی میان مسلمین پرورش یافتم وجه نظرم اسلامی است ... در اروپا که بودم سیستمهای اجتماعی و سیاسی و مذهبی مغرب را مطالعه کردم، با اصول مذاهب گوناگون دنیای نصرانی و همچنین تشکیلات سری و فراماسونری آشنا شدم. طرحی ریختم که «عقل سیاست» مغرب را با خرد «دیانت مشرق» به هم آمیزم چنین دانستم که تغییر ایران به صورت اروپا کوشش بیفایدهای است. از این رو فکر ترقی مادی را در لفافه دین عرضه داشتم تا هموطنانم آن «معانی نیک» را دریابند. دوستان و مردم معتبری را دعوت کردم و درمحفل خصوصی از لزوم پیرایشگری اسلام سخن راندم و به شرافت معنوی و جوهر ذاتی آدمی توسل جستم یعنی انسانی که مظهر عقل و کمال است.
وی در تکمیل اظهارات فوق میگوید: «شک نیست که ما باید اصولی را که شالوده آن در اروپا ریخته شده و ریشه تمدن شما را تشکیل میدهد به نحوی اتخاذ نماییم. ولی به جای اینکه آنهارا از لندن یا پاریس کسب کنیم، به جای اینکه بگوییم فلان موضوع مثلاً از جانب فلان سفیر القا میشود و یا اینکه فلان دولت پیشنهاد میکند که به هیچ وجه هم مورد قبول واقع نخواهد شد خیلی آسانتر و سهلتر خواهد بود که بگوییم این اصول از اسلام ناشی میشود.»
اظهارات منافقانه ملکم به قدری روشن است که نیازی به توضیح ندارد و پرده از روی اقدامات دین ستیزانه و غربگرایانه وی برمیدارد. ملکم با این برنامه در سال 1276 یا 1277 اقدام به تشکیل لژ فراماسونری با عنوان «فراموشخانه» مینماید و با برقراری ارتباط با شاه و افراد متنفذ به ارائه برنامههای مورد نظر خود برای ترویج غربگرایی مبادرت میورزد. کتابچه غیبی ملکمخان نیز در همین راستا تنظیم میشود. بر اساس قانون 41 این کتابچه، ملکم خان تغییر کلی و جامع فرهنگی ایران را طرح مینماید. به موجب طرح وی نظام آموزشی ایران تغییر نموده و آموزش به سه مرحله ابتدایی، متوسطه و عالی تقسیم میشد. وی روشهای مرسوم آموزش را کنار میگذارد و خصوصاً آموزش قرآن و عربی را در برنامه متروک میسازد. ملکم همچنین با طرح نظارت وزارت معارف و روحانیون طرح محدودسازی روحانیون رامطرح میکند، رئوس برنامههای ملکم عبارت بود از: اثبات ضرورت حیاتی تنظیمات و سازماندهی دولتی، ضرورت قانون، ضرورت اخذ تمدن غربی و نیل به ترقی، آموزش و پرورش عرفی و غیر مذهبی، اصلاحعدلیه، برتری زبان بر مذهب برای نیل به وحدت ملی، تشویق سرمایهگذاری خارجی و ... ، ملکم معتقد به اخذ تمدن غربی بدون تفکیک تکنیک از فرهنگ غربی بود و اعتقاد داشت که پیشرفت صنعتی غرب، به جهت تغییر فکر آنها حاصل شده است. ملکم علاوه بر استفاده از تألیفات برای ارتباط با دربار، به منظور اجرای اهداف و برنامههای خود با تدریس در دارالفنون نیز به جذب دانشجویان میپرداخت، به نحوی که تعداد زیادی از دانشجویان دارالفنون به فراموشخانه ملکم پیوستند.
بسیاری از طرحهای ملکم را که به علت مساعد نبودن وضعیت در زمان حیات او جامه عمل نپوشید هم مسلکان وی در دوره رضاخان عملی کردند، که اشارهای به آنها خواهیم داشت. سیطره لژ بیداری ایران بر امور کشور بعد از سقوط محمد علی شاه و مطرح شدن تز جدایی دین از سیاست توسط اعضای این لژ، زمینه را برای پیاده کردن طرحهای ملکم و سازمان جهانی فراماسونری آماده ساخت.
پس از مشروطه فراماسونها در تمام دستگاههای اجرایی، قضایی و تقنینی حضور داشتند. مراکز فرهنگی جدیدی که تأسیس میشد همگی دراختیار ماسونها بود. برای نمونه میتوان از مدرسه علوم سیاسی نام برد که برای تربیت نخبگان سیاسی جهت اداره کشور توسط فراماسونها تأسیس شد. این مدرسه را میرزا نصرالله نائینی (مشیرالدوله) و فرزندش حسن خان مشیرالملک (پیرنیا) تأسیس کردند و ادارهکنندگان و اساتید آن را عمدتاً فراماسونها تشکیل میدادند. مسیو ویزیوز، مسیو مرل، محمدعلی فروغی، محمد حسین فروغی، ابوالحسن فروغی، اردشیر جی، رجبعلی منصور و ولیالله نصر همگی از مؤسسین و اعضای لژ بیداری و از اساتید مدرسه علوم سیاسی بودند. ذکر دو نمونه از مطالب ارائه شده در کلاسهای درس مدرسه مزبور، اهداف مؤسسین آن را بیشتر روشن میکند.
خانملک ساسانی نقل میکند که محمد علی فروغی در کلاس درس مدرسه علوم سیاسی در حمایت از نفوذ انگلستان کشور ایران را به لباسی تشبیه کرده که فقط با دست انگلستان آستینهای آن به حرکت درمیآید و بدون کمکهای انگلستان، ایران هیچ کاری نمیتواند انجام دهد.
دکتر ولیالله نصر نیز بنا بر نقل خان ملک ساسانی، ایران را به خزهای تشبیه کرده که بدون تکیه بر دیوار انگلستان نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.  با ارائه این تعالیم  بهمحصلانی که در آینده اداره سیاسی کشور را در دست میگرفتند روشن است که چه سرنوشتی منتظر کشور بود.
محمد علی فروغی همچنین درمقدمه جلددوم کتاب سیر حکمت در اروپا که آن را به محمدرضا پهلوی ولیعهد وقت تقدیم نموده بود و تقاضا کرده بود که در آن به دیده تحقیر ننگرد، ضمن تأکید بر اینکه ترجمه کتاب به زبان فارسی حقیقی است و با انتقاد از کسانی که زبان خود را فراموش میکنند، میگوید: «البته منظورم این نیست که ما باید افق
نظر خود را به آنچه پدران ما میگفتند و مینوشتند محدود کنیم و در مقام ابداع و تجدد نباشیم، بلکه به کلی برخلاف این نظر دارم و جداً معتقدم که ما هم خود باید در فکر ابداع باشیم و هم از خارجیان و مخصوصاً اروپاییان اخذ و اقتباس بسیار کنیم و به همین نظر است که من تقریباً تمام عمر خویش را به انواع مختلف به شناساندن احوال و افکار و اقوال اروپاییان گذراندهام و نگارش همین کتاب خود یکی از نشانیهای آن است.»
از این نمونهها در آثار ماسونها که ایرانیان را به اقتباس کامل از غرب دعوت میکردند بسیار است که خلاصه و ماحصل آن را سید حسن تقیزاده با دعوت به غربی شدن از
فرق سر تا ناخن پا ارائه کرد. این دعوت و تلاش ماسونها برای تحقیق و ترویج ارزشهای غربی درایران با توجه به اوضاع آن روز ایران پیشرفت بطیء و کندی داشت و مناسبات جهانی و منطقهای ایجاب میکرد که تغییرات عمدهای برای عملی شدن این منظوردرایران صورت بگیرد. عقیم ماندن قرار داد 1919 که آن را حسن وثوق یکی از اعضای لژ بیداری امضا کرده بود، لزوم ایجاد حلقهای از کشورهای وابسته به انگلستان در اطراف دولت جدید التأسیس شوروی، عدم تمایل انگلستان به نگهداری نیروهای خود در ایران به جهت هزینه بالای آن و نیاز به آنها در اروپا و ... انگلستان را متقاعد کرد که با ایجاد دولتی قوی و متمرکز ضمن ایجاد تغییراتی در ساختار فرهنگی و اقتصادی ایران، سلطه خود را در کشور تضمین نماید. بدینسان طرح انجام کودتای 1299 در ایران به اجرا در آمد.
در اینجا نیز ما رد پای فراماسونها را که نتوانسته بودند در به نتیجه رسیدن خواستههای امپریالیسم انگلیس در فروپاشی فرهنگی ایران توفیق لازم را کسب کنند، مشاهده میکنیم. با راهنماییهای اردشیر جی از سرجاسوسان انگلستان در ایران واز اعضای مؤثر لژ بیداری، قزاق بیسواد جویای نام و فاقد شعور سیاسی به نام رضاخان میرپنج، برای انجام کودتایی به همراهی سیدضیاءالدین طباطبایی انتخاب شد. کودتای مورد نظر  در سحرگاه سوم اسفند 1299 صورت گرفت و فرماندهی نیروهای انگلستان در ایران یعنی سر ادموند آیرونساید، که خود از ابتدای کار در جریان کودتا قرار داشت، با تثبیت پایههای رژیم کودتا نیروهای انگلستان را از ایران خارج نمود و بقیه کارها را به فراماسونها سپرد. برنامه بعدی، انقراض رژیم قاجار و تأسیس رژیم جمهوری یا سلطنتی به ریاست رضاخان بود که با حمایتهای دولت انگلستان و برنامهریزی افرادی نظیر محمدعلی فروغی، حسین علاء، حسن تقیزاده و یحیی دولتآبادی صورت گرفت که همگی ماسون و طرف مشورت رضاخان بودند. سرانجام، تلاشهای اینان و دولت انگلستان به ثمر نشست و محمدعلی فروغی تاج سلطنت را بر سر رضاخان گذاشت. در مراسم تاجگذاری، فروغی ، رضاخان را پادشاهی ایرانی نژاد و پاکزاد و وارث تخت و تاج کیان و منجی بیهمتایی ایران نامید . و با این اظهارات ایدئولوژی رژیم پهلوی را که  ناسیونالیسم افراطی بود پایهریزی کرد.
رضاخان با قلدری موفق شد بسیاری از اهداف فرهنگی و اقتصادی ماسونها را در ایران به نتیجه برساند. جدایی دین از سیاست، مقابله با نفوذ روحانیون و ایجاد تنگنای شدید برای آنان، کنترل حوزههای علمیه از طریق وزارت معارف، جلوگیری از رشد کمّیِ روحانیت با طرح تقلیل ارباب عمایم، تأسیس دانشکده معقول و منقول برای خارج کردن آموزش دینی از دست حوزهها، ترویج مدارس به شیوه غربی، اداره دادگستری با قوانین غیر اسلامی، تأسیس مؤسسه وعظ و خطابه برای تربیت وعاظ درباری، تحمیل لباس متحدالشکل و نهایتاً عمل ننگین کشف حجاب که باکارگردانی علی اصغر حکمت، وزیر معارف و از اعضای جمعیت تسلیح اخلاقی که بعدها ایجاد شد، همگی اقداماتی بود که ماسونهابه وسیله رضاخان به انجام رساندند. جالب اینجاست که علیاصغر حکمت، مجری کشف حجاب، توسط فروغی فراماسون جهت تصدی وزارت معارف به رضاخان معرفی شد و به هتک حرمت زنان ایرانی پرداخت و نص صریح قرآن را مبنی بر لزوم حفظ حجاب نقض نمود. دراین دوران عرصههای فرهنگی کشور صحنه ترکتازی فراماسونها شده بود.
با تأسیس فرهنگستان در1314 فروغی را در مقام ریاست آن مشاهده میکنیم که با همکاری حسن وثوق، علی اصغر حکمت، حاج سیدنصر الله تقوی، ابوالحسن فروغی، علی پرتواعظم، ولیالله نصر، احمد اشتری، جمال الدین اخوی و محمد حجازی ، که همگی فراماسون بودند، به وضع لغات و برنامهریزی در مسائل فرهنگی کشور میپردازند. دارالمعلمین عالی که بعدها به دانشسرای عالی تغییر نام داد، نیز از هجوم و نفوذ فراماسونها در امان نبود، ابوالحسن فروغی در سمت ریاست آن و احمد علیآبادی، اسدالله آل بویه، محسن فروغی و بعدها محمود هومن و منوچهر تسلیمی در مقام استادی آن به ترویج فرهنگ ضددینی غربی اشتغال داشتند.
در اینجا بی مناسبت نیست که به نقش یک سازمان به اصطلاح فرهنگی دراین دوره اشاره کنیم. همزمان با کودتای 1299 سازمانی به نام سروش دانش که سپس به کانون فرهنگی ایران جوان تغییر نام داد تأسیس شد. مؤسسین این جمعیت تعدادی از محصلین ایرانی بودند که از فرنگ بازگشته و دارای افکار متجددانه بودند. آزادی زنان، ترویجتمدن غربی، جدایی دین از سیاست و ... از جمله برنامههای این جمعیت بود که به نظر و تأیید رضاخان نیز رسیده بود. به گفته استیوارد راکول این کانون دارای تمایلات انگلیسی بود و برادران رشیدیان نیز، که به حمایت از سیاستهای انگلستان شهرت داشتند، عضو این کانون بودند. کار این جمعیت توجیه فرهنگی اقدامات رژیم پهلوی بود که از طریق ارگان کانون یعنی روزنامه ایران جوان و سخنرانیهای کانون صورت میگرفت. نفوذ فراماسونها دراین جمعیت آن را به صورت تشکیلات علنی آنها در آورده بود. ریاست جمعیت باعلی اکبر سیاسی عضو جمعیت تسلیح اخلاقی بود و تعداد زیادی از اعضای آن را اعضای لژهای فراماسونری تشکیل میدادند. افرادی نظیر سیامک فرزد، محمد علی بوذری، احمد علیآبادی، ابراهیم چهرازی، حسین پیرنیا، باقر پیرنیا، محمدحسن گنجی و حسن علوی همگی ماسون و از اعضای کانون بودند که محیط آن را برای پیشبرد مقاصد خود، که چیزی جز ترویج غربگرایی نبود، مساعد میدیدند. مقالات زشت و بیپایه ایران جوان در تقبیح حجاب و دیگر اعتقادات اسلامی و تأکید آنها بر جدایی دین از سیاست ما را از اظهار نظر بیشتر در خصوص این سازمان بینیاز میکند.
رد پای ماسونها را تقریباً میتوان در تمامی مراکز فرهنگی و سیاسی ایران آن دوره پیدا کرد. سازمان پرورش افکار به عنوان سازمان متصدی امور فرهنگی کشور، که در پی کسب هویت و مشروعیت برای آن رژیم نامشروع و بیهویت بود، در سطوح عالی خود از حضور افرادی نظیر حسین فرهودی در سمت ریاست دبیرخانه و محمد حجازی در سمت سردبیری مجله ایران امروز وابسته به سازمان پرورش افکار، سود میبرد. این دو، عضو لژهای فراماسونری بودند و در جهت توجیه رژیم پهلوی فعالیت میکردند. این فعالیتها دردوره پهلوی دوم نیز با شدت و حدت بیشتری دنبال شد.
تجدید سازمان لژ بیداری، تشکیل لژ پهلوی و به دنبال آن تشکیل دهها لژ دیگر در این زمان صورت گرفت، بااین تفاوت که این بار شخص شاه نیز به جرگه فراماسونری پیوسته بود. این امر سبب رشد چشمگیر تشکیلات فراماسونری در ایران شد و رقابت شدیدی بین مقامات کشوری برای ورود به لژها درگرفت. قبضه دولت و مجلسین از طریق تشکیل کابینههای ماسونی، نظیر کابینه اقبال و هویدا و دستهبندیهای انتخاباتی، فراماسونری را برای حداقل سه دهه در تمامی صحنهها حاکم نمود.
دانشگاهها نیز از نفوذ ماسونها محفوظ نماند و تعداد اساتید ماسون به حدی رسید که لژ امیر کبیر و مشعل و مهر به عنوان نهادهایی دانشگاهی در میان ماسونها شهرت یافته بودند. حضور هوشنگ نهاوندی، رئیس دانشگاه پهلوی شیراز و تهران؛ انوشیروان پویان، رئیس دانشگاه ملی؛ منوچهر تسلیمی، و عبداله ریاضی،... مؤید نفوذ گسترده ماسونها در صحنه دانشگاههای کشور بود. در دوره پهلوی دوم روند غربگرایی و اسلام زدایی با شدت بیشتری ادامه یافت و کشور از لحاظ فرهنگی دچار سقوط و سردرگمی گردید. در همین دوره و در راستای غلبه جریان طرفدار حضور آمریکا درکشور، جمعیتهای سیاسی نظیر کانون مترقی ایجاد شد که در رأس آن ماسونهایی نظیر حسنعلی منصور قرار داشتند. تصویب کاپیتولاسیون ودهها قرارداد اسارتبار دیگر ثمره حکومت این گروه از ماسونها بود که تداوم حکومت آنها در دوره طولانی نخستوزیری هویدا، کشور را به طور کامل در اختیار امپریالیسم آمریکا قرار داد و ایرانرا از لحاظفرهنگی،سیاسی،اقتصادیعرصه تاختوتاز آنان نمود.
در همین دوره و در کابینه اسدالله علم، که هشت تن از وزرا و دو تن از معاونان وی عضو لژ فراماسونری بودند، در راستای تهاجم فرهنگی غرب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح شد که در آن به نحو بارزی آزادی مذهبی! مورد ادعای فراماسونری گنجانده شده بود. در این لایحه قید اعتقاد رای دهندگان و انتخاب شوندگان به اسلام و سوگند به قرآن حذف شده و به جای آن سوگند به کتب آسمانی قید شده بود. تصویب این امر، حاکمیت ظاهری اسلام را نیز از بین میبرد. و دین مقدس اسلام را در ردیف فرق ضالهای نظیر بهاییت و دیگر مسلکهای الحادی قرار میداد. هوشیاری امام راحل و شجاعت آن مرد بزرگ و دیگر روحانیون حوزههای علمیه قم و مشهد و ... این طرح آمریکایی ـ ماسونی را عقیم ساخت.

ترویج ناسیونالیسم افراطی
ترویج ناسیونالیسم مبتنی بر عصبیت (شووینیسم) در کنار مذهبزدایی و غربگرایی از دیگر اقدامات ماسونها بود که به اختصار به بررسی آن میپردازیم. همان گونه که قبل از این ذکر شد، احیای باستانگرایی و تاریخ پیش از اسلام هدف مشترک وزارت مستعمرات بریتانیا وسازمان فراماسونری در ایران و سایر کشورهای اسلامی بود. این حرکت در تاریخ معاصر از آخوندزاده، ملکم خان، آقاخان کرمانی و ... آغاز شد و دیگر فراماسونها نظیر فروغی و پیرنیا آن را پی گرفتند. هدف این جریان معرفی اسلام به عنوان عاملی مخرب درتاریخ ایران و عنوان نمودن این مطلب بود که تاریخ ایران پیش از اسلام درخشانتر از ایران بعد از اسلام است. برای اثبات این فرضیه موهوم تاریخی تمام قلمها به کار افتاد و آثاری نظیر کتاب نامه خسروان اثر جلالالدین میرزا از شاگردان ملکم و آخوندزاده که در تمجید از پادشاهان ایران پیش از اسلام و به فارسی سره نوشته شده بود، نمایشنامه عشق و مردانگی اثر ابوالحسن فروغی که در تمجید از ایران باستان به رشته تحریر درآمده بود، از پرویز تا چنگیز اثر تقیزاده، ایران باستان حسن پیرنیا، فرهنگ پهلوی اثر پرویز ناتل خانلری و ... به رشته تحریر درآمد. وجه مشترک تمامی این آثار، بزرگنمایی آثار حکومتهای پیش از اسلام در ایران میباشد و تأسف خوردن بر سقوط دولت ساسانی به دست مسلمین. حکومت پهلوی که اساس آن را فراماسونها پیریزی کرده بودند، نیز دقیقاً در همین راستا حرکت میکرد.
با نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضا خان، وی قزاق بیسواد و قلدری را در حد و ردیف شاهان ساسانی و هخامنشی قرار داد. بعد از آن تمامی شعرا و نویسندگان وابسته، پهلوی را وارث تاج و تخت کیان معرفی کردند و نشریات مختلف به ترویج این امر پرداختند. مجله مهر به صاحب امتیازی مجید موقر که بعدها به عضویت جمعیت تسلیح اخلاقی درآمد در مقدمه اولین شماره خود در تمجید از رژیم پهلوی مینویسد: «دولت جوان و جوانبخت پهلوی که به یاد اقتدار و عظمت ایران باستان شالوده یک ایران نوین و سعادتمندی را ریخته ...».
در همین مجله مقالات متعددی در خصوص مهرپرستی و زردشتیگری توسط اعضای لژ مهر و دیگر نویسندگان آن نوشته میشد. این روند نه تنها در جامعه بلکه در لژها نیز به نحو شدیدی دنبال میشد. در طریقت دموله که قبل از این معرفی شد، به فرزندان ماسونها القا میشد که میباید حکم شاه را چو حکم یزدان پاس بدارند. آنان میبایستی در پای پرچم سوگند یاد کنند که: «والا درفش ایران! در پای تو که مظهر آزادی میهن من هستی سوگند یاد میکنم که شرافت و سربلندی کشور خود را نگهبانی کنم و همیشه آماده باشم از حقوق میهن خود دفاع کنم. شعار همیشگی من در راه خدمتگزاری به کشورم چنین خواهد بود: 1. آزادی در پناه قانون  2. نگهداشتن سنت دیرین چه فرمان یزدان چه فرمان شاه  3. برادری و برابری با فرمانبرداری از دانایان».
محمود هومن، فرمانروای شورای عالی ایران، ضمن ارائه نگاهی فلسفی و اعتقادی از سلطنت از ناسیونالیسم که وی آن را میهنپرستی یا پاتریوتیسم مینامد به نوعی وحدت فرهنگی یا کاسموپولیتیسم (حکومت جهانی) میرسد. وی میگوید:
در آیین رمزی در میان سفارشات و تکالیف مختلف سه نکته از اهمیت بیشتری برخوردار است: تبعیت از قوانین هر کشور که در آن هستید، وفاداری نسبت به رئیس کشور و علاقه به میهن... اما در آیین اسکاتی کهن و پذیرفته شده کافی نیست که گفته شود تکلیف  دارید نسبت به رئیس کشور خود وفادار باشید... در اینجا گفته میشود تکلیف دارید با شرافتمندی از قانون اساسی و قانون مدنی کشور خود پیروی نمایید... به قانون اساسی ایران رژیم کشور ما رژیم شاهنشاهی است. و از این رو کشور ما فقط یک قسم رئیس میتواند داشته باشد و آن شاهنشاه است. طبق ایدئولوژی شاهنشاهی که سنت سههزار ساله ماست شاهنشاه پشتیبان، نگاهدارنده و نگاهبان فرّ ایران است و پدر مردم ایران است و ما او را دوست داریم. یعنی شاهنشاه سلطان نیست که به اعتبار قدرت به ما تسلط یافته باشد. شاهنشاه پدر ماست، نگهبان فرّ ایران است و ما فرّ ایران داریم. یعنی آنچه ایران به آن زنده است.
شاهنشاه دارای فرّ شاهنشهی است. فرّ شاهنشهی بخشش خدایی است.
هومن پس از رساندن شاه به مقام پدری و انتساب او به فرّ شاهی، که به گفته وی هدیهای الهی است، به تأیید شعار خدا ـ شاه ـ میهن میپردازد و میگوید: «اینکه شعار ارتش ایران را خدا ـ شاه ـ میهن دانستهاند، نادرست نیست. ما ایرانیان پرستندگان خدا ـ شاه ـ میهن هستیم.»
وی سپس به ارائه تعریفی از میهن میپردازد و ضمن رد نظراتی که مفهوم میهن را محدود به خاک، نژاد و زبان .... میکنند، میگوید: «میهن جایی است که من در آنجا تربیت یافتهام و چنانکه گفته شد جایی است که در آنجا اخلاق انسانی و تاریخ یک دسته از انسانها با یکدیگر هماهنگ شده است. اخلاق انسانی مفهومی کلی است و درباره همه انسانها درست است. اخلاق ایرانی با اخلاق یونانی تفاوت ندارد ولی تاریخ ما با تاریخ او تفاوت دارد و این جزئی بودن تاریخ دسته معینی از مردم است، که مفهوم کلی اخلاق انسانی را محدود و متعین میکند و باعث میشود که میهن مفهومی معین و محدود گردد» .
وی پیشنهاد میکند که ملتها به جای بزرگنمایی نقاط منفی تاریخ خود که شامل جنگها و نظایر آن میشود، به نکات انسانی تاریخ خود تکیه کنند که موجب وحدت ملتها میشود. این نکته اساس طرح حکومت جهانی ماسونها میباشد که از آن به کاسموپولیتیسم تعبیر میشود.
نکته جالب در این مسئله برخورد دوگانه ماسونها با مسئله ناسیونالیسم است. آنجا که مسئله اسلام مطرح میشود، تکیه آنان بر ناسیونالیسم شووینیستی است و برتری عجم بر عرب و آنجا که مسئله کشورهای دیگر و ادیان به ویژه سلطه غرب و یهودیان دیگر مطرح میشود، تکیه آنها بر فرهنگ جهانی و انسانی و کاسموپولیتیسم است و صدالبته این امر مقدمهای است برای حکومت جهانی یهودیان و ماسونها که به نحوی جدی و آشکار توسط جمعیت طرفداران حکومت متحده جهانی و شعبه ایرانی آن جمعیت ایرانی طرفداران حکومت متحده جهانی تعقیب میشد. این جمعیت که وابسته به سازمان جهانی فراماسونری است، با مخفی نمودن این وابستگی و روی آوردن به فعالیتهای آشکار سیاسی، سعی در ایجاد حکومتی جهانی دارد که احکام وی ضمانت اجرایی داشته باشد. این حکومت میبایستی دارای سه قوه مقننه، قضاییه و مجریه باشد که مصوبات آن را تمام کشورها رعایت کنند. و این یعنی هدف اساسی تهاجم فرهنگی غرب به شرق و تعیین امور قضایی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی جهان با حکومتی که رهبری آن طبعآ به دست قدرتمندان جهان خواهد بود. حکومتی که خداگرایی در آن مفهومی نخواهد داشت و انسانها بنده تکنولوژی و تمدن غرب خواهند بود.
با مروری گذرا بر آنچه تاکنون ذکر شد، میتوان نتیجه گرفت که فراماسونری سازمانی است متکی بر پنهانکاری و نهانروشی و دارای نظریهای سیاسی ـ فرهنگی برای عملی کردن تهاجم فرهنگی غرب و بسط نفوذ استعمار با کارکردی فرهنگی ـ سیاسی ـ اقتصادی. این سازمان برای از بین بردن فرهنگ کشورها، از تمامی ابزارهای موجود از قبیل ترویج لیبرالیسم، رفرمیسم، کاسموپولیتیسم، صهونیسم و اومانیسم استفاده میکند و با ایجاد سازمانهای مخفی و سازمانهای علنی بینالمللی نظیر باشگاههای جهانی روتاری، لاینز، جمعیت تسلیح اخلاقی، جمعیت طرفداران حکومت متحده جهانی و حتی سازمان ملل و صندوق بینالمللی پول و یونسکو و... در پی کسب قدرت در سطح جهانی است. عمدهترین مانع این جهانگستری ماسونی فرهنگهای غنی کشورهای مورد تهاجم است، که میبایستی برای فراهم شدن سلطه جهانی ماسونها از بین برود. نقش اسلام به عنوان قویترین مانع عملی شدن این توطئه همواره موردنظر مهاجمان بوده، لذا سعی دارند با اتکا به لیبرالیسم واومانیسم اعتقادات دینی را در جوامع اسلامی از بین ببرند. این تهاجم را غرب و عوامل آنها یعنی ماسونها به این شکل صورت میدهند:
تبلیغ لیبرالیسم و رفرمیسم در زمینه سیاسی، ترویج دئیسم در زمینه دینی و مذهبی، ترویج کاسموپولیتیسم در زمینه فرهنگی و ترویج تساهل و تولرانس در زمینه اجتماعی. نتیجه این اقدامات در جوامع اسلامی، در صورت موفقیت ماسونها، فروپاشی فرهنگ دینی و تربیت افراد جامعه اسلامی بر اساس ضد ارزشهای جوامع غربی است.
لازم به ذکر است که اسلام خود دین مدارا و به عبارتی دین سماحه سهله است و این با تساهل موردنظر ماسونها، که به معنی بیتفاوتی نسبت به اعتقادات و تکالیف است، تفاوت میکند. مدارای اسلامی رفتاری جهتدار و آگاهانه و متعهدانه است برای هدایت انسانها و نه عاملی برای به ضلالت کشیدن بشریت.

ضرورت توجه به نقش پنهان فراماسونری در تحولات تاریخ معاصر ایران
دوره قاجار در تاریخ معاصر ایران به دلایل متعددی که عمدهترین آنها ارتباط نزدیک ایران با کشورهای غربی است، دارای اهمیت بسیار است. توجه غربیان به ایران در این دوره در چارچوب رقابتهای استعماری انگلستان، روسیه و فرانسه شکل گرفت. بهواسطه این ارتباط مسایل جدیدی در داخل ایران بروز نمود که از جمله آنها میتوان شیوع نوع خاصی از نگرش به غرب را مشاهده کرد که منشأ تحولات وسیعی در ایران شد. وجه غالب این نگرش که مبتنی بر خودباختگی و مرعوب شدن منادیان غربگرایی در برابر پیشرفتهای جوامع غربی بود و در قالب حیرتنامهها و آثار مکتوب افرادی نظیر ملکم خان عیان شد، عبارت بود از دعوت ایرانیان به پذیرش تمدن غرب بیهیچ دخل و تصرف. از همین زمان و در ارتباط با نگرش فوق پدیده جدیدی تحت عنوان فراماسونری یا فراموشخانه در تاریخ معاصر ایران بروز مینماید که در رأس آن منادیان غربگرایی قرار داشتند و ایرانیان را برای رسیدن به مدینه فاضله که همانا جامعه غربی بود، تشویق به ایجاد محافل فراماسونری و عضویت در آن میکردند. این کلام آخوندزاده که ایرانیان را مخاطب قرار داده و می گوید:
ای اهل ایران اگر تو از نشاه آزادیت و حقوق انسانیت خبردار میبودی به اینگونه عبودیت و به اینگونه رذالت متحمل نمیگشتی، طالب علم شده، فراموشخانهها میگشادی، مجتمعها بنا مینمودی و خود را از  قیود و عقاید پوچ و از ظلم دیسپوت نجات میدادی.
بیانگر ارتباط نزدیک جریان غربزدگی با مجامع فراماسونری است که در این دوره لازم و ملزوم یکدیگر بهشمار میآمدند. توصیه آخوندزاده بعدها به وسیله ملکم خان جامه عمل به خود پوشید و به جای رهانیدن ایرانیان از قیود استبداد داخلی، بند وابستگی به غرب و بیگانگان را نیز بر جامعه ایران تحمیل نمود. روند وابستگی جامعه ایران به غرب با ورود اولین دسته از ایرانیان به مجامع فراماسونری که در آغاز منحصر به سفرا و محصلان اعزامی به اروپا بود، تشدید شد و رفتهرفته با گسترش یافتن شبکه لژهای فراماسونری و افزایش اعضای آن که عمدتآ از میان طبقات صاحبنفوذ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی گزینش میشدند، ابعاد گستردهتری یافت. تجمع تعداد زیادی از رجال قدرتمند در لژهای فراماسونری که براساس آموزشهای ماسونی ملزم به حمایت از یکدیگر بودند، شبکهای پنهانی ایجاد کرده بود که علیرغم ادعای عدم مداخله در امور سیاسی به نحوی فعال در کلیه امور مداخله مینمودند که به نمونههای بارزی از این مداخلات اشاره خواهد شد. متأسفانه در تاریخنگاری معاصر ایران مسئله حساس و شایان توجهی همچون فراماسونری که رابطه غیرقابل انکاری با تحولات تاریخ معاصر ایران دارد ناآگاهانه و در مواردی آگاهانه مورد بیتوجهی قرار گرفته و از کنار آن به سادگی عبور شده است. این امر نه تنها در بررسی تحولات بلکه در شرح حالنویسی معاصر نیز مورد کمتوجهی و غالبآ بیتوجهی قرار گرفته است به نحوی که یا ذکری از عضویت رجال دورههای قاجار و پهلوی در کانونهای ماسونی نمیشود و یا فقط به این موضوع اشاره میشود که فرد موردنظر عضو فراماسونری بوده، همچنانکه ممکن است عضو کتابخانه نیز باشد و به همین سادگی عضویت در فراماسونری آن چنان در سایه اغماض قرار میگیرد که گویی هیچ تأثیری در کنش اجتماعی ـ سیاسی شخصیت مورد بحث ندارد. البته این مسئله منحصر به این موضوع نیست، مسایلی از قبیل فعالیت دستگاههای اطلاعاتی بیگانه در ایران، نقش افرادی نظیر اردشیرجی، شاپورجی و ... یا مطرح نشده و یا با تحریف و تخفیف، تصویری واژگونه از این وقایع ارائه شده است. تبعات چنین بیتوجهی عبارتند از نادیده گرفته شدن یکی از عوامل تعیینکننده در وقایع مهم تاریخ معاصر که منجر به ارائه تحلیل ناقص و بعضآ غیرصحیح از حوادث میشود. گفتنی است که منظور از ذکر این مطالب بزرگنمایی درخصوص فراماسونری نیست، فراماسونری یکی از عوامل مؤثر در تحولات است که باید در کنار سایر عوامل به نحو شایسته مورد بررسی و تعمق قرار گیرد.
فقدان یک مفهوم روشن از فراماسونری در بین افراد جامعه و حتی مجامع علمی و دانشگاهی از تبعات دیگر این بیتوجهی است که منجر به کلیگویی، سادهانگاری، و بزرگنمایی در اظهارات و مکتوبات شده است. عدهای فراماسونری را سازمانی پیچیده و مخوف توصیف میکنند و در ذکر مصادیق آن به کلیگویی میپردازند و یا دچار بزرگنمایی و افراط میشوند، عدهای اصل تشکیلات فراماسونری را مثبت تلقی میکنند وتمامیعیوب رابهافراد واعضانسبتمیدهند، عدهاینیزراهافراط میپیمایندوعیب افراد را نیزمختص به ایرانیان میدانند و اروپائیان ماسون را افرادی شریف معرفی میکنند. این آشفتگیبیانگر فقدان یکتحلیل جامعوصحیحازمبانیفراماسونری و تکاپوی سیاسی ـ اجتماعی آن در ایران است که شایسته توجه جدی است. درخصوص کمتوجهی بهنقشفراماسونری درتحولاتتاریخمعاصرمعمولاتوجیهاتزیرعنوان میشود:
الف: کمبود اسناد و اطلاعات. لازمه تحقیق درخصوص هر موضوعی دسترسی داشتن به منابع و اسناد و مدارک مربوط به آن است که متأسفانه درباره فراماسونری به علت اصرار آنان بر پنهانکاری و نهانروشی اطلاعات جامعی در دسترس قرار ندارد. اما این مسئله نمیتواند پاسخ قانعکنندهای به این بیتوجهی باشد. اطلاعات ارائه شده در ایران درخصوص فراماسونری اگرچه ناقص است ولی به اندازهای هست که بتوان آن را دستمایه یک کار تحقیقی قرار داد. آثاری  نظیر فراماسونری و فراموشخانه در ایران اثر اسماعیل رائین علیرغم تمام کاستیهای آن و تمامی ملاحظاتی که در مورد آن وجود دارد دربردارنده اسناد مهمی است که بررسی آنها میتواند راهگشای تحقیق درباره این موضوع باشد مضافآ اینکه کتب دیگری نیز قبل و بعد از انقلاب منتشر شده که هر کدام دربردارنده اطلاعاتی در این خصوص میباشد.
ب: کم اهمیت دانستن موضوع. عدهای که غالبآ یا ماسون هستند و یا اطلاعات جامعی از ماهیت این جمعیت ندارند بر این باورند و یا چنین وانمود میکنند که فراماسونری اساسآ یک حرکت اخلاقی است و اصلا موضوعیت سیاسی ندارد. نگاهی گذرا به عملکرد ماسونها چه از لحاظ فردی و چه از لحاظ تشکیلاتی که به نمونههایی از آنها اشاره خواهد شد بیپایه بودن این اظهارات را ثابت میکند. منظور این عده از طرح چنین دیدگاهی کماهمیت نشان دادن تأثیر فراماسونری در تحولات تاریخ معاصر است و با همین انگیزه از طرح هرگونه بحثی در این زمینه خودداری میکنند. قبل از انقلاب اسلامی، ماسونها حتیالامکان از چاپ هر کتابی بر ضد خود جلوگیری میکردند و با قاطعیت میتوان اظهار داشت که چاپ معدود کتاب و مقاله در این زمینه فقط با حمایت دربار و ساواک برای افرادی نظیر رائین ممکن شد. اصرار ماسونها بر عدم نشر هر خبر و اثری درباره تشکیلات ماسونی باعث شده بود که آنان با چاپ آثاری از سوی خود ماسونها نیز که با هدف دفاع از این جمعیت تألیف میشد مخالفت نمایند، برای نمونه میتوان از کتاب فرانماسونری چیست؟ اثر ابراهیم الفت از اعضای تشکیلات فراماسونری نام برد که به دستور شریفامامی جمعآوری شد و فقط در اختیار ماسونها قرار گرفت. عدهای دیگر که وابستگیای به فراماسونری ندارند اما در زمره کسانی قرار میگیرند که سعی دارند این موضوع را کماهمیت جلوه دهند افرادی هستند که در پاسخ به افراط قائلین به نظریه توطئه دچار تفریط شده و با تکیه بر آرا و نظریاتی مانند نظریهبازیها و... قائل به عدم وجود توطئه و یا کمتأثیر بودن آن هستند. تکیه این افراد عمدتآ بر اسناد و یا اطلاعات رسمی است و معتقدند که اگر توطئهای هم وجود داشته باشد میبایست در پرتو دادههای عینی و اسناد و مدارک تاریخی و بدون جانبداری عاطفی مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد.
این ایراد بر نظریه توطئه که به شکلی افراطی و گاه سطحی سعی در نسبت دادن وقایع به عوامل خارجی و مراکز توطئهگر دارد وارد است، اما از سوی دیگر باید درنظر داشت که با سادهانگاری گرفتار توهم عدم وجود توطئه نیز نشد و نیز باید دانست که توطئهگران هیچگاه به شکلی آشکار و عریان اقدام نمیکنند تا بتوان فعالیت آنان را با معیارهای رایج مورد بررسی قرار داد. تحلیل این وقایع باتوجه به رعایت اصول پنهانکاری از سوی دستگاههای اطلاعاتی و مراکز پنهانی توطئهگر، نیاز به شمی قوی دارد که متوجه شگردهای مختلف توطئهگران بشود. عدم انتشار اسناد مراکز اطلاعاتی و مجامع پنهانی مؤثر در وقایع از جمله اسناد مربوط به انقلاب مشروطه از سوی دولت انگلستان ــ باتوجه به اینکه در آن کشور پس از مدتی اسناد از حالت محرمانه خارج میشوند و قابلیت انتشار پیدا میکنند ــ پس از حدود صد سال و یا نابود کردن اسناد مربوط به کودتای 28 مرداد 1332 در سازمان سیا که مدتی قبل اعلام شده است، علیرغم صحت یا عدم صحت این خبر  همگی حاکی از آن است که انجام توطئه هیچگاه با شعار و اعلان صریح همراه نبوده است و نخواهد بود. و کشورهای توطئهگر با شگردهای مختلف از قبیل عدم انتشار حقایق، مسخ واقعیتها با انتشار جهتدار اخبار، و نهایتآ از بین بردن و یا مخدوش کردن اسناد و مدارک اصیل حتیالامکان از آشکار شدن حقایق ممانعت میکنند. بنابراین تحلیل وقایع با استناد بر مشهودات جهتداری که در اختیار افکارعمومی قرارگرفته است هرگز ما رابهکشف حقایقمستور رهنموننمیگردد. لذا باید سعی نمودکه بدون گرفتارشدن در چنبره نظریههای مختلف با درنظر گرفتن ترفندهای پیچیده بازیگران رویدادهای گوناگون تاریخ معاصرایران، به تحلیل وقایع پرداخت.
بعضی از مخالفین نظریه توطئه با مستمسک قرار دادن افراط قائلین به تئوری مزبور    
ه هر واقعهای را بدون تحلیل جامع منسوب به دست پنهان توطئهگری مخوف میکنند،  سعی دارند که موضوع توطئه را یا منتفی و یا به صورت موضوعی جانبی و فرعی قلمداد نمایند. موارد مختلفی مانند نقش انگلستان در وقایعی نظیر انقلاب مشروطه، کودتای 1299 و روی کار آوردن رضاخان، و ... نقش فراماسونری در تحولات تاریخ معاصر ایران به عنوان مصادیق تئوری توطئه از سوی آنان، مورد تردید و یا انکار واقع میشود. نمونهای از اینگونه نگرش به تحولات تاریخ معاصر ایران را میتوان در مقاله آقای احمد اشرف در فصلنامه گفتگو شماره 8 مشاهده کرد که به جهت ذکر فراماسونری به عنوان یکی از مصادیق عمده مورد علاقه قائلین به نظریه توطئه و ارتباط آن با موضوع مورد بحث، به آن میپردازیم. وی در مقاله خود تحت عنوان «توهم توطئه» درخصوص فراماسونری اظهار داشته است :
در شالوده فکر ایرانی، مراکز پنهانی فراماسونری،بهایی و یهود شبکه درهمتنیدهای تشکیل دادهاند که سیر حوادث و مشی وقایع تاریخ معاصر و شخصیتهای پرنفوذ جهان را همچون عروسکان خیمهشببازی از پشت پرده هدایت میکند ... در این میان فراماسونها بیش از دو گروه دیگر درگیر انواع توطئهها، دسیسهپردازیها و توهم توطئه بودهاند ... افسانههایی را که ایرانیان درباره قدرت و عظمت فراماسونها پرداختهاند در هیچ کجای دنیا همتا ندارد. این سوءظن شدید به چند سبب بوده است. یکی اینکه، در هیچ کشوری نسبت فراماسونها در ترکیب سرآمدان جامعه به اندازهایران (بهخصوص ازنیمه قرن حاضر تا دوران انقلاب) نبوده است. دوم اینکه در هیچ کشوری به اندازه ایران، برخی از فراماسونها ارتباط سازمان خود را با از مابهتران با اغراق زیاد تبلیغ نمیکردهاند و در هیچ کشوری به اندازه ایران بخشی از فراماسونها در عمل سرسپرده سفارت بریتانیا نبودهاند. بنابراین اعمال بخشی از فراماسونها در سرسپردگی به خارج و سودجویی علنی آنها از «ارتباط خارجی» سبب شد تا در ایران افسانههای جن و پری درباره لژهای مخفی فراماسونری و ... اشاعه پیدا کند.
نویسنده معتقد است که «توهم توطئه فراماسونری» زائیده ذهن بیمار ایرانی، توطئه دربار، سازمان امنیت، اسدالله علم و اقدامات سودجویانه تعدادی از اعضای لژهای فراماسونری بوده و در واقع موضوع آنقدرها هم جدی نبوده است و این سازمان خود از هر توطئهای مبراست. نویسنده که در سرتاسر مقاله خود اصرار در رد نظریه توطئه دارد، خود گرفتار آن شده و «توهم توطئه» را درخصوص فراماسونری ناشی از توطئه دربار و غیره میداند. البته در اینکه افشای بخشی از اسرار سازمان فراماسونری در ایران با هدایت شخص شاه و صحنهگردانی اسدالله علم و اسماعیل رائین صورت گرفته است هیچ شکی وجود ندارد که پرداختن به آن و تشریح انگیزههای هر کدام از آنان را به زمانی دیگر موکول میکنیم. اما اینکه مداخله تشکیلات فراماسونری در امور اساسی کشور را زیر سؤال ببریم و یا اصالت اسناد را مورد تردید قرار دهیم خود موضوعی است در خور تأمل. اسناد منتشره شده به وسیله رائین علیرغم آنکه کامل نیست و در پارهای موارد مخدوش نیز هست اسنادی است واقعی و نباید دخالت و توطئه دربار را در این خصوص که واقعیت نیز دارد دستاویز قرار داد و اسناد را غیرواقعی تلقی نمود و یا محتوای اسناد را موهوم تلقی کرد و نهایتآ نتیجه گرفت که کلیه اشارات آن کتاب و اصلا قضیه مداخلات فراماسونری در عرصههای حیاتی و حساس کشور غیرواقعی و موهوم بوده است.
در اینجا برای آشکار شدن نقش لژهای فراماسونی در تحولات تاریخ معاصر ایران به نمونههایی اشاره میکنیم امید میرود که توجه صاحبنظران به این مهم جلب شود، آنگاه سهمی شایسته در تحقیقات خود برای این موضوع قائل شوند. حضور پدیدهای تحت عنوان فراماسونری در تاریخ معاصر ایران بدانسان که در ابتدا اشاره شد، به اولین تماسهای جدی ایرانیان با کشورهای غربی که در چارچوب واکنشهای دولتمردان ایرانی به تحرکات سیاسی ـ نظامی دول غربی در ایران صورت میگرفت باز میگردد. جذب ایرانیان به این تشکیلات ابتدا در خارج از کشور صورت میگرفت و طی یک برنامه حساب شده تعداد زیادی از ایرانیانی که در آن زمان به خارج از کشور مسافرت میکردند جذب این تشکیلات شدند. در منابع از عسگرخان افشار ارومی بهعنوان اولین فراماسون ایرانی نام بردهاند. وی در ضمن انجام یک مأموریت سیاسی که عبارت بود از جلب حمایت ناپلئون به نفع ایران در جنگهای ایران و روس، به وسیله جاسوسان انگلیسی در فرانسه شکار شد و به عضویت لژ فراماسونری طریقت پاریس (Order”of”Paris) درآمد و از آنجا که دولت انگلستان در آن زمان با دولت روسیه از در  مسالمت درآمده بود و مایل نبود که تلاش دولت ایران در جلب حمایت فرانسه صورت تحقق به خود بگیرد به عسگرخان تذکر داده شد که هیچ اقدام اساسی در این زمینه انجام ندهد. وی نیز به پیروی از این دستور فعالیت مهمی در جهت منافع کشور انجام نداد و پس از مدتی با مأموریت تشکیل لژ فراماسونری در اصفهان به ایران بازگشت.  بنابر این مشاهده میکنیم که فردی که میبایست به نحوی فعال در خدمت سیاست خارجی ایران در آن شرایط حساس باشد بهگونهای انفعالی عمل کرده و در جهت سیاست انگلیس که تمایل به موفقیت ایران در جنگ با روسیه نداشت اقدام مینماید.
دومین فراماسون ایرانی میرزا ابوالحسن خان ایلچی است که در 1224 از طرف فتحعلی شاه به انگلستان رفت و از همان ابتدا تحت تاثیر شؤون مادی و نفسانی تمدن غرب قرار گرفت و با حیرت بسیار به سیر و سیاحت غرب پرداخت و در نهایت حیرتنامه سفرا را که از سر ذلت، ایرانیان را به تقلید از غرب در همه عرصهها دعوت میکرد به عنوان تحفه سفر به ارمغان آورد. وی تحت تعلیمات مهماندار خود سر گور اوزلی به عضویت لژ فراماسونری انگلستان درآمد و پس از ارتقا به درجه استاد پیشین لژ مزبور که به شکلی فوقالعاده و در زمانی بسیار کوتاه صورت گرفت، به همراه اوزلی که به سمت سفارت انگلستان در ایران تعیین شده بود، به ایران بازگشت.  اوزلی علاوه بر سمت سفیری دولت خود از سوی لژ فراماسونری انگلستان نیز به سمت ریاست فراماسونری ایران تعیین شد و مأموریت داشت که با همکاری ایلچی در ایران لژ فراماسونری تأسیس نماید. ایلچی از سال 1239 تا â125 و از 1254 تا 1262 قمری مقام وزارت خارجه را دارا بود و به مدت 35 سال یعنی تا پایان عمر از دولت انگلستان مقرری دریافت میکرد. همکاری اوزلی و ایلچی لطمات بیشماری بر کشور ایران وارد نمود، عقد عهدنامه دوازده مادهای با انگلستان دایر بر تعهد ایران نسبت به حمله به افاغنه در صورت حمله آنان به هندوستان که تضمینکننده امنیت هندوستان برای انگلستان بود و هیچ نفعی برای ایران در برنداشت، امضای قرارداد گلستان که به تجزیه هفده شهر قفقاز از ایران منجر شد به وسیله این فرد با همکاری اوزلی از بارزترین خیانتهای ایلچی به ایران است. این دو برای دستیابی به مقاصد خود تقریبآ تمامی اعضای دربار ایران را وارد حلقه فراماسونری کردند.  آنچه باید مورد توجه قرار گیرد اصرار اوزلی به وارد کردن
درباریان ایران در جرگه فراماسونرٍی است. که در جهت نفوذ در ارکان کشور و ایجاد هستههای اولیه تشکیلات فراماسونری صورت میگرفت.
بعد از این دو، ایرانیان دیگری نیز که به خارج سفر کردند دراین سازمان جذب شدند، افرادی نظیر مهندس میرزاصالح شیرازی، میرزاجعفر مهندس که بعدها مشیرالدوله لقب گرفت، سه شاهزاده فراری ایرانی (رضاقلی میرزا، تیمورمیرزا و نجفقلی میرزا پسران حسنعلی میرزافرمانفرمای فارس) و ... نهایتآ میرزاملکم خان که منادی غربگرایی و وابستگی به غرب بود. اقدامات وی منجر به تشکیل لژ فراماسونری و یا فراموشخانه در ایران شد. او از مؤثرترین افراد برای ترویج اندیشه تقلید از غرب در همه زمینههای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بود. که نتایج خفتباری برای ایران دربرداشت. نقش ملکم در افتضاح امتیاز لاتاری و یا واگذاری امتیاز رویتر به بارون ژولیوس رویتر که با همکاری هممسلکش میرزا حسین خان سپهسالار صورت گرفت و موجی از ناباوری را حتی در میان دولتمردان انگلیسی و مطبوعات اروپایی برانگیخت و به موجب آن حق بهرهبرداری از مراتع، معادن، جنگلها، اراضی حاصلخیز، گمرکات جنوب، انحصار کشیدن خطوط مخابرات و راهآهن و ... به مدت هفتاد سال در ازای یک وام 25 ساله با بهره 5 درصد، به یک یهودی تبعه انگلیس به نام اسرائیل یوسفات معروف به رویتر واگذار میشد، بیانگر خیانت و سوءاستفاده این افراد از موقعیتهایشان است. نشر روزنامه قانون در لندن و در چاپخانه کمپانی انطباعات شرقی وابسته به کمپانی هند شرقی و ترویج مرام آدمیت (ماسونیت) از طریق آن جریده نیز از نکات قابل تأمل تکاپوی ماسونها و فراموشخانه تحت حمایت دولت انگلستان در ایران است.
فراموشخانه ملکم به فرمان ناصرالدین شاه در 1278 پس از چند سال فعالیت و وارد کردن تعداد قابل توجهی از اعضای دربار و افراد متنفذ به جرگه فراماسونری، تعطیل شد. اما بعدها مجمع آدمیت و جامع آدمیت براساس تعالیم ملکم تأسیس شده به فعالیت جدی مشغول شدند. جامع آدمیت که متشکل از طرفداران اندیشه ملکم بود و تحت ریاست عباسقلی خان آدمیت اداره میشد در بسیاری از وقایع پیش از مشروطه مداخله داشت. پس از برقراری مشروطه به واسطه بروز اختلاف بین آدمیت و تعدادی از اعضای تندرو، این جمعیت دچار انشعاب شد ــ زمینههای انشعاب البته از سالهای قبل وجود داشته، انشعابیون از قبل زمینههای این امر و نیز ایجاد لژ بیداری ایران را که مولود این انشعاب بود فراهم کرده بودند ــ این جمعیت در زمان فعالیت خود، که پس از ترور ناصرالدین شاه بر دامنه آن افزوده شده بود بیش از سیصد تن از افراد صاحب نفوذ را جذب کرده بود. از جمله بزرگترین اقدامات این سازمان برای پیشبرد اهداف خود جذب محمدعلی شاه قاجار بود که انعکاس نامطلوبی در بین تعدادی از اعضاء ایجاد نمود و روند انشعاب جمعیت را تسریع کرد.  با تشکیل لژ بیداری در 1325 قمری که از حساسترین مقاطع تاریخ معاصر ایران است مداخلات گسترده این لژ در امور مربوط به نهضت مشروطه اوج میگیرد و نهایتآ منجر به حاکمیت این لژ بر روند نهضت و جریانهای اجتماعی کشور میگردد.
محمود عرفان از اعضای لژ مهر در مقالهای که در مجله یغما منتشر شده با افتخار از نقش فعال ماسونها در مشروطیت چنین یاد میکند:
علت اینکه به نوشتن این موضوع اقدام کردم این است که تاریخ فراماسونها در ایران با تاریخ مشروطیت ما بیارتباط نیست و مشروطیت ایران یکی از وقایع بزرگ تاریخ ماست و هرچه که مربوط به این واقعه باشد شایسته توجه و دلبستگی است ... نهتنها فراماسونها مستقیمآ در مشروطیت دخالت داشتند بلکه انجمنهای فرعی و وابسته آنها که شکل ظاهریشان شباهتی با سازمانهای ماسونی نداشتند نیز علنآ در مشروطیت دخالت داشتند کهاز همه مهمتر انجمناخوت را میتوان نام برد.
بنابر شواهد و اسناد موجود بسیاری از امور پنهان و پیدای نهضت مشروطه به وسیله اعضای این لژ که به ظاهر تحت نظارت گراند اوریان فرانسه قرار داشت و در واقع به تعبیر سیدمحمدصادق طباطبایی (از اعضای همین لژ) «دکان سیاسی انگلیس»  بود، هدایت میشد. براساس یادداشتهای ادیبالممالک فراهانی هنگام به توپ بستن مجلس، دکتر مرل فرانسوی که در آن زمان ریاست لژ بیداری را برعهده داشت با استفاده از مصونیت سیاسی خود وارد میدان شد و ضمن رساندن آذوقه و دارو و سلاح به مدافعان مجلس موجبات فرار «برادرانی» را که محاصره شده بودند فراهم میکرد.
پس از پیروزی مشروطهخواهان بر محمدعلی شاه قاجار، اداره امور کشور به دست کسانی افتاد که اکثرآ از اعضای لژ بیداری بودند. و در واقع تصمیمگیری درخصوص امور کشور در لژ بیداری صورت میگرفت. بخشی از اسناد لژ بیداری که در روزنامه ایران منتشر شده به خوبی پرده از روی مداخلات این لژ در امور کشور برمیدارد. براساس سندی از این مجموعه که مربوط به محمدحسن خان شیخالملک از مروجین سیاست انگلستان در ایران است، دخالت لژ در عزل و نصبهای مأمورین دولت حتی در شهرستانها به خوبی هویدا میشود. شیخالملک که مأموریت داشت شعبه عدلیه را در فارس تأسیس نماید، وقتی که با مخالفت سهامالدوله مواجه شد و موفقیتی کسب نکرد طی نامهای به لژ نوشت:
حالا دو استدعا دارم یکی آن که تحقیق حال مظلومین شیراز را فرموده بر حالت آنها ترحم فرمایید، دیگر آنکه اقدام فرمایید که بنده را محاکمه نمایند. اگر در واقع مقصرم، مجازاتم دهند و اعضای محترم بیداری ایران هم بنده را از خود ندانند و اگر بیگناه و مظلومم راضی نشوند که نقض مواد قانون اساسی به عمل آید و موجبات روانگی بنده را به شیراز فراهم فرمایند.  ظلالسلطان شاهزاده مقتدر دوره ناصری که پس از پیروزی مشروطهخواهان موقعیت پیشین خود را در مواجهه با مخالفتهای مردمی از دست داده بود، چون میدانست که مرکز تصمیمگیری کشور، جایی نیست جز لژ بیداری، از آن لژ تقاضا کرده بود که وی را در حکومت اصفهان ابقا نماید.
کاشفالسلطنه چایکار، از اعضای لژ بیداری ایران، به دلیل اینکه بدون هماهنگی با لژ علیه حسینقلی خان نواب (وزیر خارجه که او نیز عضو لژ بوده) تفتین نموده و موضوع مورد اختلاف را به جای طرح در لژ به اجتماع و مجلس کشانده است، شدیدآ مورد اعتراض قرار گرفته موضوع اخراج وی از لژ مورد بحث قرار میگیرد. ازجمله اتهامات دیگری که بر وی وارد شده، این بود که:
بعد از خلاصی از نظمیه با آن که میدانست اغلب برادران سمت وزارت یا وکالت یا مقامات رسمی دیگر دارند و حتی ب. :]برادر[ نایبالسلطنه ]ابوالقاسم خان ناصرالملک[ از برادران است چرا همه را گذارد، و حتی به لژ در این مدت قبل از مراجعت از زرگنده شکایتی نکرد.
کاشفالسلطنه در نهم شوال 1329 به وسیله نظمیه دستگیر شده بود و موضوع فوق اشاره به همین مسئله دارد. مداخلات لژ بیداری در امور کشور محدود به این موارد نمیشود و بسیاری از انتصابات در کشور با نظر آن انجام میشده است. نمونه دیگری از این مداخلات را در نامه میرزا صادق خان ادیبالممالک فراهانی به مسیو لاتس، رییس لژ بیداری در â133 قمری/1912 میلادی به وضوح مشاهده میکنیم. وی در مقام پاسخگویی در برابر اعتراضات اعضای لژ بیداری به اقدامات وی در مدت تصدی ریاست عدلیه در ولایاتی نظیر نیشابور، اراک و سمنان مینویسد:
اگر بنده در مراجعت از عراق ]اراک[ مقصر و محکوم بودم و عارض و شاکی داشتم چرا ب.: مشیرالدوله ]حسن پیرنیا[ رسیدگی نفرمود، و محاکمه و تحقیق نکرده بنده را سریعآ به نیشابور فرستاد؟! و اگر در مراجعت از نیشابور محکوم بودم چرا ب.: دبیرالملک بدون رسیدگی و مجازات بنده را مأمور سمنان کرد؟
لژ بیداری در خصوص اداره کشور از لژ گراند اوریان فرانسه نیز کمک میگرفت، برای مثال میتوان به استخدام آدولف پرنی دادیار دادستان پاریس به عنوان مستشار وزارتعدلیه اشاره کرد که با تقاضای حسن پیرنیا وزیر عدلیه و کمک مؤثر گراند اوریان فرانسه صورت گرفت. همراه پرنی مسیو لاتس ویزیوز که بعدها رییس لژ بیداری شد و لوبلان نیز به ایران آمده هر دو مستشار وزارت معارف شدند. مسیو پرنی به همراه حسن پیرنیا، محمدعلی فروغی و سیدنصرالله تقوی آیین دادرسی جزائی ایران را در 506 ماده تهیه کرد.  این امر بیانگر نفوذ شگرف افراد لژ بیداری در کلیه شؤون است.
بهگونهای که قانون جزای کشور را نیز آنها تنظیم میکردند. این لژ توانست ابتکار عمل مجلس شورای ملی را در 5 دوره اولیه آن به دست بگیرد. نگاهی به اسامی اعضای هیئت رئیسه مجلس و نیز تعدادی از نمایندگان که عضویت لژ بیداری را داشتند در این پنج دوره به خوبی روشنگر این امر است. به شهادت رساندن شیخ فضلالله نوری از اعضای لژ بیداری: 1. میرزا ابوالحسن فروغی 2. وقارالسلطنه وصال 3. عزتالله خان عزالملک 4. دبیرالملک بدر 5. شیخ مرتضینجمآبادی 6. سیدنصرالله تقوی 7. شیخابراهیمزنجانی .8 ذکاءالملک فروغی 9. عباسعلیخان تربیت â1. همایون سیاح 11. ارباب کیخسرو شاهرخ 12. محمدخان غفاری (کمالالملک) ]â37 ـ 1[
اقدامات اولیه سران این لژ پس از دست یافتن به قدرت بود که لکه ننگی ابدی بر دامانفراماسونری در ایران است. ریاست دادگاه برعهده شیخ ابراهیم زنجانی بود که به همراه برادران ماسون خود نصرالله خان اعتلاءالملک (خلعتبری)، محمدعلی تربیت، جعفرقلی بختیاری و چند تن دیگر حکم اعدام شیخ فضلالله را صادر کردند.
لژ بیداری در دوره رضاخان نیز به فعالیت خود ادامه داد و اعضای آن در تحکیم مبانی ضددینی حکومت پهلوی و مسلک میهنپرستی افراطی آن نقش اساسی بازی کردند. گفتنی است که در سال 1319 و در پی کشته شدن «ارباب کیخسرو شاهرخ» دبیر لژ، این تشکیلات به فعالیت رسمی خود خاتمه داد. لژ روشنایی نیز که اعضای آن را صاحبمنصبان پلیس جنوب و کادرهای سیاسی و جاسوسی انگلستان و تعدادی ایرانی تشکیل میدادند به اضافه شاپیترهای وابسته به لژهای انگلستان در این دوره در ایران فعالیت داشتند، این افراد در جریان هجوم متفقین به ایران به نحوی هماهنگ با آنان در جنوب کشور همکاری میکردند. بنابه نوشته رائین در جریان حمله متفقین به ایران عدهای از ایرانیهای عضو شرکت نفت ایران و انگلیس مقیم آبادان، در شب حمله مجلس ضیافتی ترتیب دادند و «از افسران ایرانی دعوت به ضیافت شام کردند، آنها که عضو لژ فراماسونی "پیشاهنگ آبادان" بودند مأموریت سرگرمی افسران در شب حمله و دستگیری آنها را داشتند و مأموریت خود را هم به نحوی انجام دادند. یکی دو نفر از آنها هم اکنون در لژ ابنسینا عضویت دارند». 
در سال 1328 مقدمات تشکیل لژی بهنام «پهلوی» به وسیله فردی بهنام محمدخلیل جواهری در ایران فراهم شد، همانطور که میدانیم این سالها مقارن با شروع نهضت ملی شدن صنعت نفت و بروز اختلاف بین ایران و انگلستان بر سر این موضوع بود. دخالتهای گسترده لژ پهلوی در دعوای مزبور به نفع انگلستان، به اثبات میرساند که لژ پهلوی اساسآ برای مبارزه با نهضت ملی شدن نفت ایران به وجود آمده بود. جواهری با کمک میجر جاکسن انگلیسی (وابسته اقتصادی سفارت انگلیس) توانست عدهای از افراد موردنظر سفارت انگلیس را وارد لژ پهلوی کند. وی در تأسیس لژ از مساعدتهای حسین
علا و محمد ساعد، ارنست پرون و شخص شاه نیز برخوردار بود و تمامی امور لژ را بامشاوره شاه انجام میداد.
اعتراف صریح جواهری به مبارزه علیه دولت دکتر مصدق و حل و فصل کارهای مهم در جلسههای لژ،  بیانگر دخالتهای پنهانی لژ مزبور در جریانهای اجتماعی و سیاسی آن مقطع حساس است که با هماهنگی کامل اینتلیجنت سرویس انجام میگرفت. دکتر اسکندانی اشاره جالبی به این موضوع دارد. وی مدعی است که چند ماه پس از عضویت در لژ پهلوی روزی قصد داشت به مسافرت برود لذا موضوع را با جواهری در میان میگذارد اما جواهری از وی میخواهد که مسافرت خود را به علت اینکه یکی از مأمورین اینتلیجنس سرویس به تهران میآید و میخواهد او را ملاقات کند به تأخیر بیاندازد. این مطلب بیانگر ارتباط این لژ با دستگاهها اطلاعاتی است که متأسفانه اسناد این همکاری در دسترس نیست.
دخالتهای لژهای فراماسونری در عرصههای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی پس از سقوط دولت دکتر مصدق نیز همچنان تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه پیدا کرد. یکی از جالبترین وقایعی که پرده از دخالت گسترده ماسونها در امور کشور و توطئههای پنهانی آنان برمیدارد اتفاقات مربوط به انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی است که بر اثر مخالفت ماسونها با دکتر اقبال، که از فرمانبرداری کامل از دستورهای لژهای انگلیسی و مشخصآ لژ روشنایی و لژ تهران خودداری کرده بود، روی داد. دکتر منوچهر اقبال یکی از وابستهترین شخصیتهای دوره پهلوی است که در فروردین 1336 به نخستوزیری منصوب شد. وی به سبب سرسپردگی کامل به شاه و بیارادگی مطلق در نزد وی معروف به «غلام خانهزاد» شد. در دومین سال نخستوزیری او مسؤولان لژ تهران (که در اردیبهشت 1337 تأسیس شده بود و تحت نظر لژ بزرگ اسکاتلند اداره میشد) به اقبال پیام دادند که میبایست از دستورهای مرکز فراماسونری تبعیت کند، منظور آنان اضافه کردن چند ماسون دیگر به کابینه اقبال بود. گفتنی است که در همان زمان دکتر غلامرضا کیان، دکتر عبدالحسین راجی، جعفر شریفامامی، فتحالله جلالی، امیرقاسم اشراقی، مصطفی تجدد و آقاخان بختیار از اعضای کابینه اقبال بودند که همگی عضویت لژهای فراماسونری را نیز حائز بودند. اقبال که خود فراماسون بود با امید به پشتیبانی شاه و دیگر برادران ماسون خود پاسخ داد که «من در مقام نخستوزیری و این پست هیچگونه تعهدی نسبت به لژهای فراماسونی ندارم و چون به وسیله و یا دستور لژها ]نخستوزیر[ نشدهام به همین جهت کاری هم انجام نمیدهم». این پاسخ برای اقبال که شاید ابتدا متوجه عواقب آن نبود بسیار گران تمام شد و موج گستردهای از اقدامات و تحریکات «برادران ماسون» را علیه او برانگیخت ـ در رأس مخالفان اقبال، حسین علا قرار داشت. شدت مخالفتها که موجب مستاصل شدن اقبال گردیده بود وی را به صرافت انداخت که با توسل به برادران ماسون خود از شدت مخالفتها بکاهد، لذا به وسیله دکتر غلامرضا کیان از اعضای لژ تهران به گردانندگان لژ روشنایی و لژ تهران پیام داد و از آنها خواست کهدست از مخالفت با وی بردارند، این بار ماسونها که حریف را درمانده یافته بودند پیغام دادند: «ما هیچ گونه تعهدی درباره ادامه نخستوزیری شما نداریم».
در جریان انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی درگیری لژهای تهران و روشنایی با اقبال به اوج خود رسید. در یکی از جلسات لژ تهران راههای مقابله با دولت اقبال بررسی شد و در آن جلسه تصمیم گرفته شد که از طریق «حسین شقاقی» با دکتر «مظفر بقایی» رهبر حزب زحمتکشان تماس گرفته شود و با واگذاری امکاناتی به وی از امکانات حزب مزبور علیه اقبال استفاده نمایند. با موافقت دکتر بقایی نسبت به همکاری با ماسونها، حسین شقاقی یکی از خانههای خود را در خیابان کوشک تهران دراختیار بقایی گذاشت و وی با انتقال مرکز کار و فعالیت و حتی منزل خود به این محل آنجا را تبدیل به مرکز مبارزه علیه اقبال نمود و سازمان «نظارت بر آزادی انتخابات» را در آن جا به وجود آورد. در این مدت کلیه مخارج چاپ و انتشارات دکتر بقائی، مخارج محل و ... خرید لوازم به وسیله حسین شقاقی پرداخت میشد. و برای اینکه کمکهای نقدی و خانه مکتوم بماند قبوض مختلف بین دوستان و اطرافیان بقایی پخش شد و به نام آنها وجوه
قبوض نوشته میشد. اختلافات و درگیریهای فوقالذکر با شکست دکتر اقبال و انحلال مجلس دوره بیستم خاتمه یافت. استفاده ماسونها از تمامی امکانات و همکاری چهره مرموزی مانند مظفر بقایی با آنها حاوی نکات هشداردهندهای است برای تاریخنگاری معاصر ایران و مؤید این نظر است که در بررسی وقایع، در مواردی اتکاء بر یافتهها و اسناد رسمی کارساز نیست و شایستهتر آن است که ظواهر را پل رسیدن به حقایق تاریخی قرار دهیم.
نفوذ و حضور ماسونها و تصاحب مناصب مهم مملکتی در دوره پهلوی آنچنان بالا گرفت که در سال 1351 هشت نفر از اعضای هیئت وزیران از جمله هویدا نخستوزیر، بیست و چهار نفر از اعضای مجلس سنا که در رأس آنها جعفر شریفامامی قرار داشت، پنجاه و چهار نفر از وکلای مجلس شورای ملی، بیست و چهار نفر از اجزای وزارت خارجه اعم از وزیر (عباسعلی خلعتبری) و سفرا و مدیران کل، عضو لژهای فراماسونری و لژ بزرگ ایران بودند. اگر به این جمع تعداد زیاد سرمایهداران و بانکداران و مدیران درجه اول و دوم کشور را که عضویت فراماسونری را دارا بودند و در نهادهای حساسی همچون وزارت دادگستری و علوم و ... نفوذ و اشتغال داشتند اضافه کنیم، آنگاه به میزان تأثیرگذاری این جریان بر روند کلی پی خواهیم برد و حضور و توطئه آنان را توهم نخواهیم پنداشت. توجه به توطئه فراماسونری برخلاف ادعایاحمد اشرف مختص ایرانیان نیست بلکه در مهد فراماسونری یعنی انگلستان نیز به سبب حضور روزافزون ماسونها در مراکز قدرت موجی از نگرانی در مردم ایجاد شده است. با انکار نقش فراماسونری و توطئه بیگانگان در تحولات تاریخ معاصر به همان اندازه از واقعیت فاصله گرفتهایم که با بزرگنمایی استعمار و باور تئوری توطئه.

منابع
1. ابراهیم الفت. فرانماسونری چیست؟.
2. ابوالحسن ایلچی شیرازی. حیرتنامه سفرا (سفرنامه ایلچی به لندن). به کوشش حسن مرسلوند. تهران، مؤسسه فرهنگی رسا، .1364
3. استفن نایت. برادری. ترجمه فیروزه خلعتبری. تهران، شباویز، .1368
4. اسماعیل رائین. فراموشخانه و فراماسونری در ایران. تهران، مؤسسه تحقیقاتی رائین. ،1347 ج2.
5. ــــــــــــــــ . فراموشخانه و فراماسونری در ایران، مؤسسه تحقیقاتی رائین. ج 1.
6. اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران. جزوه معرفی کتاب سازندگان. اثر ژوزف نیوتن.
7. ـــــــــــــــــــــ . ریتوئل درجه 4 آئین اسکاتی.
8. ـــــــــــــــــــــ . ریتوئل درجه .12
9. ـــــــــــــــــــــ . ریتوئل درجه .14
10. ــــــــــــــــــــ . ریتوئل درجه بیست و دوم.
11. ــــــــــــــــــــ . ریتوئل درجه هجدهم.
12. ــــــــــــــــــــ . خلاصه ریتوئل درجات 30-.19
13. ــــــــــــــــــــ . گزارش کار کمیته نشریه شورای عالی، شماره .2
14. ــــــــــــــــــــ . گفتار بزرگ فرمانروای آیین اسکاتی در جشن طریقت. .1349
15. ــــــــــــــــــــ . ... گفتار سیامک فرزد. درباره فلسفه اگزیستانس.
16. ــــــــــــــــــــ . پوشه فراماسونری و ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2.
17. ــــــــــــــــــــ . مطالعات فرهنگی بنیاد مستضعفان و جانبازان. دفتر آیین کار در کارگاههای انجمن سقراط.
18. ــــــــــــــــــــ . سند شماره 5610 .

19. ــــــــــــــــــــ . سند شماره .1070
20. ــــــــــــــــــــ . سند شماره 6-1/.3094
21. ــــــــــــــــــــ . مقاله هوشنگ ظلی در خصوص تاریخچه فراماسونری، اسناد سیامک فرزد
22.  ــــــــــــــــــــ . اسناد سیامک فرزد، جزوه پذیرش عضو در درجه اول.
23. ــــــــــــــــــــ . پرونده ایرج هدایت. تحقیق در مورد کابالا (جزوه).
24. اسناد مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند شماره 17-.220417
25. امانوئل کانت. روشنگری چیست. ترجمه همایون فولادپور. تهران، ماهنامه کلک، شماره 22.
26. ایران، 19/2/74، ص 12، مجموعه اسناد منتشر نشده درباره لژ بیداری ایران، شماره .7
27. ایران، 19/2/74، ص 12، مجموعه اسناد منتشر نشده درباره لژ بیداری ایران، شماره .10
28. ایران، 19/2/74، ص 12، مجموعه اسناد منتشر نشده درباره لژ بیداری ایران، شماره .14
29. حامد الگار. میرزا ملکمخان. ترجمه جهانگیر عظیما. تهران، انتشارات مدرس و شرکت سهامی انتشار، .1369
30. حسن تقیزاده. زندگی توفانی (خاطارت سید حسن تقیزاده). به کوشش ایرج افشار. تهران، علمی.
31. ح. م. زاوش. دولتمردان ایران در عصر مشروطیت، ج 2. تهران، اشاره، .1370
32. خاطرات مستر همفر. ترجمه علی کاظمی. ]بیجا[، کانون نشر اندیشه اسلامی، .1371
33. دنیس رایت. ایرانیان در میان انگلیسیها. تهران، نشر نو، چاپ دوم، .1368
34. روزنامه ایران، سال اول، شماره 130، تیرماه .1374
35. روزنامه قانون. به کوشش هما ناطق. تهران، امیرکبیر، .1355
36. سازمان اسناد ملی ایران. گنجینه اسناد سال اول، دفتر دوم.
37. سیدنی پولار. اندیشه ترقی. ترجمه اسدپور پیرانفر. تهران، امیرکبیر، .1354
38. عبدالرضا هوشنگ مهدوی. تاریخ روابط خارجی ایران، جلد اول. تهران، امیرکبیر، .1364
39. عبدالله شهبازی. زرسالاران پارسی و یهودی، استعمار بریتانیا در ایران. تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1379. ج .4
40. عبدالهادی حائری. نخستین رویارویی اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب. تهران، امیرکبیر، .1367
41. عوضالخوری. تبدیدالظلام او اصلالماسونیه. بیروتالمنذه، .1995

42. عیسی صدیق. یادگار عمر، ج 2. تهران، امیرکبیر، .1345
43. فتحعلی آخوندزاده. مجموعه مقالات. گردآوری باقر مؤمنی. تهران، آوا.
44. ــــــــــــــــــــ . الفبای جدید و مکتوبات. گردآوری حمید محمدزاده. تبریز، احیا.
45. فرشته نورایی. بررسی اندیشههای میرزا ملکمخان ناظمالدوله. تهران، حبیبی، .1352
46. فریدون آدمیت. اندیشه ترقی و حکومت قانون در عصر سپهسالار. تهران، خوارزمی، .1351
47. کیهان هوایی، 28/2/1367، شماره .777
48. گروه تحقیقات علمی. فراماسونری و یهود. ترجمه جعفر سعید. تهران، .1368
49. گفتگو، شماره 8 .
50. مجله مهر، سال اول، شماره اول.
51. مجله وحید. سال پنجم، شماره اول.
52. مجله یغما، سال دوم، شماره 10 و 11، .1328
53. محمدتقیخان سپهر. ناسخالتواریخ؛ سلاطین قاجاریه. به اهتمام جهانگیر قائممقامی. تهران، اسالمیه .1337
54. محمدعبدالله عنان. تاریخ جمعیتهای سری و جنبشهای تخریبی.
55. محمدعلی فروغی. سیر حکمت در اروپا، ج 2. تهران، چاپخانه مجلس، .1318
56. محمدمحیط طباطبایی. مجموعه آثار میرزا ملکمخان. تهران، علمی، .1327
57. محمد مددپور. سیر تفکر معاصر. تهران، انتشارات تربیت، 1373، ج 4.
58. ـــــــــــــ . تجدد و دینزدایی در فرهنگ و هنر منورالفکری ایران از آغاز پیدایی تا پایان عصر قاجار. ]بیجا[، دانشگاه شاهد، .1373
59. محمود محمود. تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی. تهران، اقبال، 1328، (8 جلد).
60.عبدالله شهبازی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2. تهران، مؤسسه اطلاعات، .1369
61.عبدالله شهبازی،زرسالاران پارسی ویهودی،استعماربریتانیا وایران،جلدچهارم،تهران،1379،موسسه مطالعات سیاسی

62. Judaica, vol6, p. 535. vol. 9.

63. The Constitution and Laws of the supreme Grrand CHAPTER. P.A. 1927.
64. The world book Encyclopedia. v 13.
65. The world book Encyclopedia. v. 13.
66. Geoffrey Robert & Alistair Edwards. A new Dictionary of Political analysis.London, Edward Arnold, 1991.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد