اشاره :
موضوع تشرف خدمت حضرت
صاحبالامر(ع) از موضوعاتى است که درباره آن بحث و گفتوگوهاى فراوانى
شده و موافقان و مخالفان مطالب بسیارى را در این زمینه مطرح ساختهاند.
در مقاله حاضر نویسنده پس از بررسى اجمالى امکان تشرف و اینکه از نظر عقلى
مانعى براى تحقق این موضوع وجود ندارد، به بررسى مقتضى تشرف پرداخته و
بیان مىدارد که به دلیل فواید و آثار ارزشمندى که بر تشرف مترتب است،
لطف الهى اقتضا مىکند که راه وصول به تشرف در دوران غیبت کبرا براى
بندگان باز باشد.
امکان تشرف
یکى از صدها موضوع و مطالب متنوعى
که در رابطه با ولىّ دوران حضرت صاحبالعصر والزمان، ارواحنا فداه، مطرح
است، موضوع تشرف به آستان مبارک ایشان و نیل به شرف لقاى آن حضرت در دوران
غیبت کبرا است.
اصل موضوع تشرف فى الجمله امتناع عقلى ندارد و مستلزم
محالى نیست. دیدار با امام غایب، در موارد استثنایى و احیانى، امرى ممکن
است؛ چنانکه در جهانف ماده، اجسام و عناصرى که براى توده مردم نامریى
است براى افرادى مخصوص، در تحت شرایط خاص و با ابزار خاصه، قابل رؤیت است.
مقتضى تشرف
اکنون
که امتناع و استحاله عقلى براى رؤیت ولى خدا و تشرف به حضور آن بزرگوار در
کار نیست، این بحث پیش مىآید که آیا علاوه بر امکان تشرف، مقتضى آن هم
موجود است، یا خیر؟
در پاسخ این پرسش نیز باید گفت که: حضرت
ولىعصر»ع« امام و پیشواى جامعه و نقطه اتکاى آنان است، از این رو لطف
الهى درباره بندگان و لطف امام زمان»ع« درباره امت، اقتضا مىکند که اگر
بنا به مصلحت عالیه و حکمت بالغه، ملاقات مطلق و آزاد و تشرف عمومى، تعطیل
شد، ملاقات استثنایى و تشرف احیانى براى افراد ویژهاى جریان داشته باشد؛
زیرا این موضوع در استحکام و تقویت پایههاى ایمان و تزلزل ناپذیرى ارکان
عقیده و یقین و ثبات امر دین در جامعه اثرى بسزا و چشمگیر دارد. و مشکلات
عقیدتى و دینى و اجتماعى زیادى از این رهگذر حل خواهد شد.
نظریه بزرگان دین
رجال و بزرگان و استوانههاى دینى نیز برآنند که اصل تشرف، امکانپذیر بوده و امرى تحقق یافته است.
ما در این فرصت کم و مجال مختصر اکتفا به کلام مبارک سیدبن طاووس، اعلىاللَّه مقامه الشریف، مىکنیم.
وى خطاب به فرزند برومند خود مىفرماید:
والطریق مفتوحة إلى إمامک، علیه السلام، لمن یریداللَّه، جلّ شأنه، عنایته به و تمام احسانه إلیه.1
راه به سوى امام زمان تو، براى کسى که خدا بخواهد عنایتش را شامل حال او گردانیده و احسان خود را بر او کامل فرماید، باز است.
هماهنگى در ادوار مختلف
آن
چه ذکر کردیم اختصاص به زمان غیبت کبرا ندارد، در دوران غیبت صغرا و آغاز
عمر آن حضرت نیز مطلب به همین صورت بوده است. احمدبن اسحاق قمى که از
اصحاب حضرت امام حسن عسکرى(ع) و از وکلاى آن بزرگوار بوده است، مىگوید:
من
وارد بر امام عسکرى(ع) شدم و مىخواستم از آن حضرت راجع به امام بعد از
ایشان پرسش کنم ولى آن بزرگوار قبل از آن که من سؤال کنم فرمودند:
»اى
احمدبن اسحاق! خداى تبارک و تعالى از آنگاه که آدم(ع) را آفرید تا قیام
قیامت زمین را از حجت خود بر مخلوقاتش - که به وسیله او دفع بلا از اهل
زمین کرده و به برکت او باران را فرو مىفرستد و در پرتو او برکات از
درون زمین بیرون مىآورد - خالى نگذاشته و نخواهد گذاشت«.
من عرض
کردم: »اى پسر رسول خدا! پس امام و خلیفه بعد از شما کیست؟« در این هنگام
امام عسکرى(ع) با سرعت برخاسته و به داخل خانه رفتند، سپس بیرون آمدند و
بر دوش آن حضرت پسر بچهاى بود همچون پاره ماه در شب چهارده و در حد کودک
سه ساله، آقا فرمودند:
»اى احمدبن اسحاق! اگر تو در پیش خدا و حجتهاى او گرامى نبودى من چهره [زیباى] فرزندم را به تو نشان نمىدادم.«2
از
این فقرات کلام حضرت عسکرى(ع) استفاده مىشود که معیار تشرف این است که
انسان مورد اکرام و لطف خداوند قرار بگیرد و اگر کسى به این مقام رسید
امکان دارد که به حضور مبارک امام زمان، ارواحنا فداه، نایل گردد.
اکنون
اگر در زمان غیبت کبرا نیز کسى به این مقام و مرتبه رسید و انسانى پاک و
صالح و دور از تعلقات و آلودگیهاى مادى شد، ممکن است براى او تشرف حاصل
گردد.
نمونهاى از نیکبختان
در زمان عالم بزرگ و فقیه گرانقدر،
حاجملامحمد اشرفى مازندرانى،3 یکى از ثروتمندان آن سامان املاک و ثروت
خود را از دست داده و دچار فقر و تنگدستى گردیده بود. راه گذران زندگى او
منحصر به حقالتولیه یک ملک وقفى بود که متولى شرعى آن بود. اتفاقاً یکى
از ثروتمندان آن نواحى، مدعى ملکیت آن گردید و ادعا کرد که این ملک جد من
بوده و غصب شده و وقفیت آن مورد ندارد. چون فرد مدعى قدرتمند بود، جماعتى
را به عنوان شاهد ترتیب داد و در هر محضرى که طرح مرافعه مىشد به اعتماد
بر شهادت شهود، حکم به حقانیت او و ملکیت آن قریه مىشد و متولى شرعى از
اجراى آن امتناع مىورزید. چون این مشاجره به طول انجامید و طرفین خسته
شدند، مصلحان خیراندیش آن دو را وادار کردند که این دعوا را در محضر عالم
ربانى حاج اشرفى طرح کنند و هر چه را که او حکم کرد بپذیرند و اجرا
نمایند. هنگامى که در نزد حاج اشرفى نیز طرح دعوا و اقامه شهود بر ملکیت
شد بر متولى آن قریه ظاهر گردید که ایشان هم حکم به ملکیت خواهند کرد، لذا
با ناراحتى به امید اینکهراهى پیدا شود خود را به مدرسه علمیه شهر
رسانید و اندوهگین در گوشهاى نشست.
یکى از طلاب نزد او آمد و سبب حزن و اندوه او را پرسش کرد. او شرح حال خود را گفت و راه چاره این مشکل را از او خواست.
او
گفت: »اکنون چاره مشکل تو این است که بیرون شهر بروى، و نماز حضرت حجت را
بخوانى و متوسل به آن بزرگوار شوى، شاید از این مشکل تو را برهاند.«
آن
مرد بر اساس این راهنمایى به بیابانى خلوت رفت، نماز امام زمان(ع) خواند و
متوسل به آن حضرت گردید. در این اثنا مردى در هیأت رعایاى آن سامان در پیش
او ظاهر شد و از سبب اندوه و آمدن او به آن بیابان پرسید.
متولى مزبور
مشکل خود را بیان کرد. آن بزرگوار فرمود: »مشکل تو آسان شد و اندوه تو به
پایان رسید. خدمت حاجى اشرفى برو و عرض کن که از جانب شخص بزرگى مأمورى که
حکم به وقفیت این قریه کنى.«
متولى یاد شده عرض کرد: »با وجود شهودى که شهادت بر ملکیت دادهاند، چگونه آن جناب حکم به وقفیت خواهد کرد؟«
آن
شخص فرمود: »اگر آن جناب دغدغه در حکم وقفیت کرد، به ایشان عرض کن که از
جانب آن بزرگ، نشانهاى آوردهام و آن این است که وقت تشرف به مکه معظمه
در مقام ابراهیم مشغول نماز بودى و در قنوت فلان دعا را خواندى و یک کلمه
از آن دعا راغلط خواندى و من آهسته در گوشت گفتم که این کلمه، غلط است و
صحیح آن چنین است و ازنظرت ناپدید شدم.«
آنگاه آن شخص غایب گردید، به طورى که متولى وقف ندانست که آن شخص به آسمان، بالا رفت و یا به زمین، فرو رفت.
شخص
متولى شادمان و مسرور به حضور حاجى اشرفى آمده و جریان را خدمت ایشان عرضه
داشت و آن جناب بهفرموده امام منتظر حکم به وقفیت را صادر کرد و بدین
ترتیب نزاع خاتمه یافت.4
ماهنامه موعود شماره 45
پىنوشتها :
1 . کشف المحجه، ص 153.
2 . شیخ صدوق کمال الدین و تمام النعمة، ص 384.
3
. صاحب »المآثر و الآثار« مى نویسد: »حاج مولى محمد اشرفى از مفاخر مذهب
جعفرى و حجج فرقه ناجیه است. گروهى از اهالى ایران از او تقلید مى کنند.«
4
. على اکبر نهاوندى، العبقرى الحسان. ضمناً یکى از بزرگان نقل کردند که
مرحوم آیت اللَّه آقاى شیخ مرتضى حایرى، قدس سره، فرموده بودند: »من از
کسانى از اهل مازندارن راجع به آن ملک تحقیق کردم و بر حسب تحقیق آن ملک
هنوز باقى است.«