آخرالزّمان

آخرالزّمان

آخرالزمان - علائم آخرالزمان و ظهور قائم - مهدویت- مبارزه با صهیونیسم جهانی - شناخت شیطان ودجال
آخرالزّمان

آخرالزّمان

آخرالزمان - علائم آخرالزمان و ظهور قائم - مهدویت- مبارزه با صهیونیسم جهانی - شناخت شیطان ودجال

احادیث محرم و ظهور - روز عاشورا

سپس امیرالمؤنین(ع) فرمود: آیا می خواهید او را برای شما وصف کنم؟ بدانید که دنیا برای ما قسمت شده و حدودش و ایامش (روزگار) و پیمانهایش برای ما گرفته شده است و شهود آن (شاهدان وبیداری آن) به سوی ما برمی گردند. بدانید به درستی که به اهل حرم و خانۀ خدا به وسیلۀ ما طلب فضل می کنند، هرکس عودت و برگشت و رجعت ما را شناخت (قبول کرد) اوست دیدارکنندۀ ما. بدانید که او (حضرت مهدی علیه السّلام) شبیه ترین انسانها به رسول خدا(ص) است، و اسم او همانند اسم اوست، و اسم پدرش همانند اسم پدر او از فرزندان فاطمه(ع) دختر حضرت محمّد(ص) است.
لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید


امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) فرمود: سه پرچم و سه حکومت با یکدیگر می جنگند و مدت یک سال این فتنه در میان آنها تداوم پیدا می کند: یک پرچم از غرب است – که وای بر مصر از دست آنها و از کارهایی که آنها با اهل مصر می کنند! - ، و یک پرچم از جزیره است، و یک پرچم از شام است. سپس مردی از فرزندان عباس در شام خروج می کند به گونه ای که منازل بعضی از آنها مسافت دو شب تا آنجا فاصله دارد. پس اهل غرب می گویند: به درستی که افراد قوی و بزرگ آمدند، گروهها و احزاب مختلف. پس مردم سرزمین شام و فلسطین به هیجان می آیند و سران دولتهای شام و فلسطین دور هم جمع می شوند تا چاره ای برای دفع لشکر فرزندان عباس بکنند، و نتیجۀ اجتماع آن می شود که می گویند حاکم اوّل را طلب کنند. پس او را طلب می کنند و در آخرین منطقۀ غوطۀ دمشق، در موضعی که به آن حراستا گفته می شود، با او پیمان می بندند. پس هنگامی که او آنها (بنی عباس) را دید که به او نزدیک می شوند، به سوی دایی های خود از کلب فرار می کند و این از زیرکی و باهوشی اوست. در این هنگام عدۀ زیادی در وادی یابس جمع می شوند و به او می گویند: ای فلانی، برای تو سزاوار نیست که اسلام را ضایع سازی. آیا نمی بینی که مردم به خاطر جنگها در چه رنج و سختی افتاده اند؟ پس تقوای الهی پیشه ساز و خروج کن. آیا حاضر نیستی دین خود را یاری کنی؟ او می گوید: من که لیاقت رهبری شما را ندارم. آنها می گویند: آیا تو از قریش نیستی؟ آیا تو از اهل بیت حاکمان قدیم نیستی؟ آیا تو برای اهل بیت خودت هم ناراحت نمی شوی که به چه وضع و اوضاع ذلت بار و رنج آوری افتاده اند؟!

پس در این هنگام او متمایل به مال و منال و در پیش گرفتن عیش و نوش می شود و می گوید: اکنون به دنبال هم پیمانان خود بفرستید که تا این مدت به آنها کمک می کرده اید. سپس آنها به کمک می آیند و جمع می شوند. پس در روز جمعه او قیام می کند و بر منبر دمشق بالا می رود، و این اوّل منبری است که از آن بالا می رود. پس خطبه می خواند و مردم را به جهاد دستور می دهد و از مردم بیعت می گیرد که از هیچ یک از دستورهای او سرپیچی نکنند، چه آن دستور موافق نظرشان باشد یا مخالف نظرشان.

در این هنگام مردی برخاست و عرضه داشت: یا امیرالمؤمنین، اسم او چیست؟ حضرت فرمود: او حرب پسر عنبسه، پسر مرّه، پسر کلب، پسر سلمه، پسر یزید، پسر عثمان، پسر خالد، پسر یزید، پسرمعاویه، پسر ابوسفیان، پسر صخر، پسر حرب، پسر امیّه، پسر عبد شمس است که در آسمان و زمین ملعون است. او از لحاظ پدری به شرورترین انسانهای روی زمین می رسد و از لحاظ اجدادی ملعون ترین بندگان خداست و خودش ظالم ترین بندگان خداست.

امیر مؤمنان(ع) فرمود: پس او به سوی غوطه می رود و از آنجا تکان نمی خورد تا اینکه مردم دور او جمع می شوند و اهل حقد و کینه هم به او می پیوندند. در این حال شمار لشکریان او پنجاه هزار نفر شده است. پس او از کلب کمک می خواهد و آنها مانند سیل به طرف او سرازیر می شوند. در همین زمان مردان جنگی بربر با مردان جنگی حکومت عباس می جنگند. در این اوضاع و احوال سفیانی به طور ناگهانی وارد معرکه می شود و در حالی که جوانان شام با او همراهند با آن دو می جنگد. پس در این هنگامه سه پرچم و حکومت با یکدیگر می جنگند: لشکریان فرزندان عباس که شامل ترک و عجم هستند و پرچمهایشان سیاه است، و پرچم دیگر بربر است که رنگش زرد است، و پرچم سوم پرچم سفیانی است که رنگش قرمز است. پس اینها در داخل اردن با یکدیگر جنگ شدیدی می کنند و در نتیجۀ این جنگ شصت هزار نفر کشته می شوند، و پیروزی این جنگ با سفیانی است. او چنان با دشمنان خود به عدالت رفتار می کند تا اینکه گوینده ای می گوید هر آنچه دربارۀ او گفته شده همه دروغ است.

به خدا قسم آنها دروغگویانند. اگر آنها می دانستند از دست او چه بر سر امّت محمد(ص) و مسلمانان خواهد آمد، این حرف را نمی زدند. آری، عدالت او طولی نمی کشد تا آنکه حرکت می کند و از فرات رد شود، و در آن حال خداوند رحمت را از قلبش جدا می کند. سپس به سوی سرزمین معروف قرقیسا می رود و در آنجا درگیر جنگ شدید و عظیمی می شود به طوری که هیچ شهری باقی نمی ماند مگر آنکه {مردمش} خبر آن واقعه را می شنوند و از شنیدن آن شوکه می شوند. سپس به سوی دمشق بر می گردد، در حالی که همۀ مردم تسلیم او شده اند. پس دو لشگر برای لشکرکشی آماده می کند: لشکری را به مدینه می فرستد، و لشکری را به سوی مشرق می فرستد. لشکری که به سوی مشرق می روند در زورا هفتاد هزار نفر را می کشند وشکم سیصد زن را پاره می کنند، سپس به کوفه می روند و مردم بسیاری را به قتل می رسانند. و امّا لشکری که به سوی مدینه رفته بودند هنگامی که به سرزمین بیدا می رسند جبرئیل فریاد می زند بر آنها به طوری که بر اثر آن همگی بر زمین فرو می روند و فقط دو مرد از لشکر باقی می مانند که به آنها بشیر و نذیر گفته می شود. هنگامی که آن دو نزدیک لشکر می شوند هیچ کس را نمی بینند مگر سرهایی را که از زمین بیرون آمده اند. پس، از جبرئیل(ع) سؤال می کنند: لشکر چه شد؟ جبرئیل(ع) می گوید: آیا شما دو نفر جزء آن بودید؟ آنها می گویند: آری. پس جبرئیل(ع) صیحه ای بر آنها می زند و صورتشان به عقب برمی گردد. یکی از آنها به سوی مدینه می رود و او بشیر است که لشکر حضرت قائم(ع) را بشارت می دهد، و دومی نذیر است که به سوی سفیانی بر می گردد و به او خبر می دهد آنچه را که بر سر لشکرش آمد. سپس عده ای از فرزندان رسول خدا(ص) (سادات) به کشور روم فرار می کنند، پس سفیانی به پادشاه روم پیغام می دهد که اسیران مرا به سوی من برگردان. پادشاه روم هم آنها را تحویل سفیانی می دهد. سفیانی هم آنها را در برابر پله های شرقی مسجد دمشق گردن می زند و هیچ کس هم بر او ایراد و اشکال نمی گیرد.

آنگاه سفیانی همراه هفتادهزار نفر به سوی عراق و کوفه و بصره حرکت می کند،سپس کشورها و مناطق گوناگونی را دور می زند، بعد در این مرحله دستگیره های اسلام را یکی پس از دیگری حلال می کند (محرّمات را حلال می کند)، و اهل علم را می کشد، و قرآنها را آتش می زند، و مساجد را خراب می کند، و کارهای حرام را حلال می سازد، و دستور می دهد که در بازارها ساز و آواز بزنند، و بر سر راهها شراب بخورند، و همۀ کارهای زشت را حلال می کند، و تمام واجبات وهر آنچه را که خداوند انجام آنها را فرض دانسته حرام می کند، و از ظلم و جنایت باز نمی ایستد بلکه بر آنها می افزاید، و حدّ و حدود را در این کارها پایمال می کند، و هر کس را که اسمش محمّد و احمد و علی و جعفر و حمزه و حسن و حسین و فاطمه و زینب و رقیه و امّ کلثوم و خدیجه و عاتکه باشد به قتل می رساند به خاطر دشمنی و بغضی که نسبت به اهل بیت رسول خدا(ص) دارد. سپس دستور می دهد کودکان را جمع کنند و برای آنها دیگهای روغن زیتون را جوش بیاورند. کودکان می گویند: اگر پدران ما خلاف دستور تو عمل کردند ما چه گناهی کرده ایم؟ سپس دو کودک را که نامشان حسن و حسین می گیرد و به دار می زند. بعد از آن به سوی کوفه حرکت می کند و با کودکان آنجا نیز همان گونه رفتار می کند و دو کودک را که نامشان حسن و حسین است بر درِ مسجد کوفه به دار می زند. پس در آن وقت خون آنها شروع به جوشیدن می کند همچنان که خون یحیی بن زکریا(ع) به جوشش افتاد. چون سفیانی جوشش خون را می بیند یقین به هلاکت و گرفتاری خود می کند، لذا از کوفه به سوی شام می گریزد و در بین راه به هیچ کس برنمی خورد که با او مخالفت کند و هنگامی که وارد دمشق می شود دست به شرابخواری و انجام گناهان بزرگ می زند و به یاران خود نیز دستور انجام همان اعمال را می دهد.

سفیانی خروج می کند در حالی که حربه ای در دست دارد و زنی را که حامله است می گیرد و به یکی از یاران خود می دهد و می گوید: با این زن در وسط راه زنا کن. او هم همین کار می کند. بعد شکم او را می درد و جنین از شکم مادر ساقط می شود و در حالی که هیچ کس کوچک ترین اعتراضی نمی تواند بکند. در این حال ملائکه آسمانها مضطرب می شوند، پس خداوند به جبرئیل(ع) امر می کند که بر سر مسجد دمشق فریاد بزند: ای امّت محمّد، بدانید که دادرس و یاور شما آمد! ای امّت محمّد، بدانید دادرس و یاور شما آمد! بدانید که رهایی بخش شما آمد! و او حضرت مهدی(ع) است که از مکه خروج کرده است، پس دعوت او را اجابت کنید و به او بپیوندید.

سپس امیرالمؤنین(ع) فرمود: آیا می خواهید او را برای شما وصف کنم؟ بدانید که دنیا برای ما قسمت شده و حدودش و ایامش (روزگار) و پیمانهایش برای ما گرفته شده است و شهود آن (شاهدان وبیداری آن) به سوی ما برمی گردند. بدانید به درستی که به اهل حرم و خانۀ خدا به وسیلۀ ما طلب فضل می کنند، هرکس عودت و برگشت و رجعت ما را شناخت (قبول کرد) اوست دیدارکنندۀ ما. بدانید که او (حضرت مهدی علیه السّلام) شبیه ترین انسانها به رسول خدا(ص) است، و اسم او همانند اسم اوست، و اسم پدرش همانند اسم پدر او از فرزندان فاطمه(ع) دختر حضرت محمّد(ص) است.

سپس امیرالمؤنین(ع) فرمود: پس خداوند عزوجل همۀ یاران او را که به تعداد یاران بدر و به تعداد یاران طالوت یعنی سیصد و سیزده مرد هستند، در یک لحظه جمع می کند که همانند جمع شیرهای نری هستند که از نیزار ومحل خود خارج شده باشند. قلبهای آنها همانند تکه های آهن است، اگر اراده کنند می توانند کوهها را از جا برکنند، ظاهر آنها و لباسشان یکی است، چنانکه گویی از پدری واحدند.

سپس امیرالمؤنین(ع) فرمود: به درستی که من همه آنها را می شناسم و اسمشان را می دانم.

آنگاه حضرت نام یکایک آنها را بیان داشت و فرمود : سپس خداوند عز وجل آنها را در کمتر از نصف یک شب، از مشرق زمین تا مغرب زمین جمع می کند، پس همگی به مکه می آیند و مردم آنها را می بینند و نمی شناسند، پس به یکدیگر می گویند: یاران سفیانی ما را محاصره کرده اند.

پس هنگامی که صبح ظاهر می شود و مردم آنها را در حال نماز می بینند در حالی که مطیع خدا هستند، آنها را انکار می کنند. پس در آن هنگام خداوند کسی را به سوی آنها می فرستد که او حضرت مهدی (ع)  را به آنها می شناساند و حضرت در حالی است که پنهان است. پس به دورش جمع می شوند و به او عرضه می دارند: آیا تو مهدی هستی؟ حضرت می فرماید: من از یاری کنندگانم.

و به خدا قسم او دروغ نگفت، زیرا او یاری کنندۀ دین است. و حضرت از دید آنها پنهان می گردد. پس یارانش خبردار می شوند که او به قبر جدش در مدینه پیوسته است، پس همگی خود را به او در مدینه می رسانند و هنگامی که حضرت یاران خود را در مدینه می بیند به سوی مکه باز می گردد.

طولی نمی کشد که دعوت یاران خود را اجابت می کند و به آنها می فرماید:  من شروع کنندۀ امری نیستم مگر اینکه بر سی خصلت با من بیعت کنید و ملتزم باشید که هیچ یک از آنها را تغییر ندهید، و بر من است که هشت خصلت را درباره شما اجرا کنم. آنها می گویند: به یقین ما همین کار را می کنیم. پس بفرمایید هر آنچه را که شرط بیعت می دانید ای پسر رسول خدا (ص) . پس با هم به سوی صفا می روند وحضرت می فرماید: من با شما هستم و پیمان می بندیم بر اینکه برتری جویی نکنید، و اسراف و زنا نکنید، و به قتل حرام دست نیالایید، و کار زشت انجام ندهید، و کسی را نزنید مگر به حق، و طلا و جواهر و مواد معدنی و گندم را ذخیره وانبار نکنید، و مال یتیم را نخورید، و شهادت جز به آنچه می دانید ندهید، و مسجدی را خراب نکنید، و به مسلمانی بدی نکنید، و به خدمه و دودمان خود لعنت نکنید مگر به حق، و از مست کننده ها ننوشید، و لباس طلا و حریر و دیباج نپوشید، و چیزی را که با ربا همراه باشد خرید و فروش نکنید، و خون حرامی را نریزید، و به کسی که امان داده اید خیانت نکنید، و بر کافر و منافق انفاق نکنید، و لباسهای خشن و زبر بپوشید، و گونه های خود را بر خاک بگذارید، و در راه خدا آنچنان که سزاوار است جهاد کنید، و به کسی دشنام ندهید، و نجاست را بد بدانید، و امر به معروف و نهی از منکر کنید. پس هنگامی که شما این کارها را کردید بر من است که دربانی نگیرم، و لباسی جز لباسی که شما می پوشید نپوشم، و جز بر مرکبی که شما سوار می شوید سوار نشوم، و به کم قناعت کنم و راضی باشم، و زمین را پر از عدل سازم همچنان که پر از ستم شده باشد، و بندگی خدای عزوجل کنم.

در اینجا یاران می گویند: راضی هستیم و بر این قول و قرار، تو را متابعت می کنیم. پس حضرت با یک یک آنها دست بیعت می دهد.

آری، خداوند عزوجل به واسطۀ اینها برای حضرت خراسان را فتح می کند، و اهل یمن مطیع حضرت می شوند، و لشکرهاست که به طرف حضرت می آیند و به حضرت می پیوندند، و هَمدان وزیران او، و خولان لشکریان او، و حمیر یاران او، و مضر فرماندهان او هستند و خداوند لشکریان حضرت را به واسطۀ تمیم زیاد می گرداند و پشت او به واسطۀ قیس محکم می شود و حضرت حرکت می کند در حالی که پرچم او پیشاپیش لشکر است و عقیل در سر فرماندهی قرار گرفته است و حارث ستون فقرات لشکر است. قبایل ثقیف وعداف با حضرت مخالت می کنند و لشکرها شبانه بی سروصدا و به آرامی حرکت می کنند تا اینکه به وادی القری می رسند و در آنجا پسرعموی حضرت سیّد حسنی با دوازده هزار سوار به او ملحق می شود و عرضه می دارد: پسرعمو، من از تو به این لشکر شایسته ترم، منم فرزند امام حسن(ع) و منم مهدی. آنگاه حضرت مهدی(ع) در جواب او می فرماید: نه. بلکه مهدی منم. سپس سیّد حسنی عرضه می دارد: اگر تو مهدی هستی آیا حجت و نشانه ای داری که با توبیعت کنیم؟ حضرت به پرنده ای که در حال پرواز است اشاره می کند و پرنده بر روی دست حضرت می نشیند، و عصایی را در زمین فرو می برد و عصا سبز می شود و برگ درمی آورد. پس سیّد حسنی می گوید: ای پسرعمو، تو از من شایسته تری. و لشکریان خود را به آن حضرت تسلیم می کند و خود در پیشاپیش آنها قرار می گیرد و پرچم دار و پیشرو حضرت خواهد بود و نامش نیز با نام حضرت مطابق است.

در این هنگام در شام سروصدا بلند می شود و می گویند: بدانید که اعراب حجاز علیه شما قیام کرده اند. پس در دمشق دور سفیانی جمع می شوند و می گویند: اعراب حجاز علیه ما جمع شده اند. سفیانی به یاران خود می گوید: چه می گویید دربارۀ این قوم؟ فرماندهان سفیانی می گویند: آنها یاران فضل و علم و یاران و شترند و ما صاحب سلاح و قدرت کامله ایم. بیا علیه آنها خروج کنیم و با آنها بجنگیم. در این حال می بینند که ترس او (سفیانی) را فرا گرفته و در حالی است که می داند آنها از او چه می خواهند. طولی نمی کشد که او را وادار به لشکرکشی جدید می کنند تا با حضرت بجنگد. سفیانی همراه لشکریان و مردان جنگی خود که تعداد آنها به دویست و شصت هزار نفر می رسد خارج می شود تا اینکه در دریای طبریه پیاده می شوند. حضرت مهدی(ع) با همۀ همراهان خود به سوی سفیانی حرکت می کند و در هیچ شهری هیچ حادثه و مخالفتی پیش نمی آید مگر امن و آرامش و بشارت به فتح و پیروزی، در حالی که در سمت راست حضرت جبرئیل و در طرف چپ او میکائیل قرار دارد و مردم از همه جا به حضرت می پیوندند تا اینکه در دریاچۀ طبریه با سفیانی برخورد می کنند.

پس در این وقت خداوند عزوجل بر سفیانی و لشکریان او غضب می کند، و همچنین سایر انسانها و آفریده های خدا بر سفیانی و لشکرش غضب می کنند، تا آنجا که حتی پرندگان درآسمان با بالهای خود آنها را هدف قرار می دهند و کوهها صخره های خود را به سوی آنها پرتاب می کنند. پس در این هنگامه جنگی بزرگ روی می دهد که در آن، لشکریان سفیانی نابود می شوند. آنگاه سفیانی می گریزد و در حال فرار، مردی از ایرانیان به نام صباح او را دستگیر می کند و نزد حضرت مهدی(ع) می آورد. در این هنگام حضرت مهدی(ع) نماز عشاء را می خواند، پس او به حضرت اشاره می کند، حضرت نمازش را کوتاه می کند و خارج می شود و در این حال عمامۀ سفیانی را به دور گردنش قرار داده شده است. پس سفیانی را مقابل حضرت می اندازند. در این حال سفیانی به حضرت عرضه می دارد: ای پسرعمو، بر من منت بنه و زنده ام بگذار تا کمک کار تو باشم و یاریت کنم. حضرت از روی عصمت و حیا می فرماید: او را رها کنید. یاران حضرت مهدی(ع) می گویند: ای پسر دختر رسول خدا، بر او منت می نهی و زنده اش می گذاری در حالی که قبلاً فرزندان رسول خدا(ص) و سادات بسیاری را کشته است؟ ما بر این کار صبر و طاقت نداریم. پس حضرت می فرماید: اختیار او با شماست، هر طور که می خواهید با او عمل کنید. در حالی که حضرت او را رها کرده، صباح با جمع کثیری از لشکریان، او را نزدیک درختی می آورند و بر زمین می خوابانند و آنگاه سر از بدنش جدا می کنند. سپس سر او را بر می دارند و نزد حضرت مهدی(ع) می آورند و مردم و شیعیان آن حضرت به آن نگاه می کنند، پس تکبیر می گویند و خوشحالی می کنند و خد را بر این کار سپاس می گذارند. سپس حضرت دستور می دهد او را دفن کنند.

آنگاه حضرت همراه لشکرش حرکت می کند تا اینکه در دمشق فرود می آید. پس در آن هنگام می بینند که لشکریان اروپاییان مسجد دمشق را به آتش کشیده و آن را خراب کرده اند. پس حضرت مدتی در دمشق می ماند و دستور ساختن مسجد را می دهد، و به راستی که دمشق در آن وقت محل اجتماع و پناه مسلمانهاست و در آن روز دمشق از بهترین شهرهای روی زمین است. بدانید در آن شهر آثار پیغمبران و بقایای صالحین است. در آن روز دمشق دیگر دچار فتنه ها نمی گردد و بر دشمنانش پیروز می شود. پس هر کس که توانست در آنجا محلی برای زندگی تهیه کند اگر چه جای یک گوسفند باشد پس به درستی که آن خانه از ده خانه در مدینه بهتر است، چرا که خوبان عراق به سوی دمشق می روند. سپس حضرت مهدی(ع) لشکری را برای باقیماندگان کلب می فرستد، و ناامید در آن روز کسی است که از سهم اسارت گرفتن قبیلۀ کلب محروم شود.    

عقدالدرر ص90

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد